.فصل سوم انواع لباس و پوشاك و كلاه در ايران
اشاره
خوبان جهان به جامه نيكو گردندآن خوب تويي كه جامه زيبا از تست مجد همگر
لباس و پوشاك
بدون شك بعد از خوراك، لباس يكي از ضروريات براي ادامه زندگي است، شايد هزاران سال طول كشيد تا انسان در فن جولايي و هنر ريسندگي و بافندگي مهارت يافت، انسان ابتدايي پوست حيوانات شكاري را بهعنوان لباس بهكار ميبرد؛ ولي به عقيده صاحبنظران با گذشت زمان، از ديدن خانه عنكبوت و لانه مرغان، آدمي به راز بافندگي و پارچهبافي پي برد و «با پوست و برگ و الياف نباتي، پارچهها و فرشهايي ساخت؛ با استخوان پرندگان و ماهيان و نيهاي باريك خيزران توانست سوزنهايي بسازد، و از رشتههاي پي جانوران نخهايي درست كرد كه از سوراخ كوچكترين سوزنهايي كه در اختيار داريم ميگذرد. با پوست درختان فرش و رختخواب تهيه كرد ... و از تابيدن الياف گياهي به يكديگر، طنابهاي محكمي به اختيار خود درآورد» «1» پس از اين موفقيتهاي مقدماتي قرنها طول كشيد تا انسان به دستياري خياطان ماهر و زبردست توانست، لباس را وسيله پوشش و خودنمايي و خودآرايي و نشان دادن موقعيت اجتماعي و طبقاتي خود قرار دهد و در راه دوختن و آراستن و پيراستن آن، تفنن و ظرافت بسيار بهكار برد و از «مد روز» و راهورسم خوشپوشان تبعيت نمايد.
ويل دورانت، ضمن بحث در پيرامون عوامل عقلي و روحي تمدن مينويسد: «ظن غالب آن است كه لباس نيز در ابتدا براي زينت ايجاد شده و بيشتر براي آن بوده است كه يا از ارتباط جنسي جلوگيري كند، و يا آن را تشديد نمايد، نه براي آنكه دافع سرما باشد يا عورت را بپوشاند. مردم قبيله «سيمبر» چنان عادت داشتند كه لخت و عريان روي برف بخوابند و بلغزند و هنگامي كه داروين، بر يكي از «فوئجيان» از سرما، رحمت آورد و لباس پنبهيي سرخرنگي به او داد، آن مرد لباس را پاره كرد و هر پاره را به يكي از
______________________________
(1)- ويل دورانت. تاريخ تمدن «مشرقزمين گاهواره تمدن» ترجمه احمد آرام، ص 22.
ص: 62
ياران خود بخشيد و همه با آن تكهها خود را زينت كردند؛ به گفته كوك، اين مردم، از برهنه- بودن كمال خرسندي را دارند و همه در فكر زيبايي هستند ... اغلب اوقات مشاهده ميكنيم كه زن ساده ابتدايي از لباس همانچيز را ميخواهد كه زنان پيشرفته عصر ما! به اين معني كه مقصود وي آن نيست كه لباس، برهنگي او را بپوشاند بلكه چنان ميخواهد كه لباس لطف اندام او را در نظر ديگران آشكارتر نمايش دهد ... هردو جنس زن و مرد بيش از آنكه به فكر پوشانيدن خود بيفتند در بند زينت خود بودهاند ...» «1»
انسان پس از ساختن سوزن و سنجاق، به كار بافندگي پرداخت، و چون به اين قانع نبود كه با پوست حيوانات خود را بپوشاند و يا با پشم گوسفند و الياف گياهان لباسهايي براي خود تهيه نمايد ... رفتهرفته، اليافي كه بهكار ميرفته نازكتر و ظريفتر شده و حالت رشته نخ را پيدا كرده و در اين هنگام است كه بافندگي از مهمترين هنرهاي مخصوص زن گرديده است، دوكها و ماسورههايي كه در ميان آثار عصر حجر جديد به دست آمده، به خوبي نشان ميدهد كه صنعت عظيم بافندگي ريشه بسيار دوري دارد ...» «2» ما از نخستين لباس و تنپوش ايرانيان قديم، اطلاعي در دست نداريم فقط از روي نقوشي كه بر روي سنگها حك شده است ميتوان كمابيش به پوشاك ايرانيان در عهد باستان پي برد.
نخستين پوشش آدميان
در جلد اول تاريخ طبري (ترجمه فارسي) درباره نخستين لباس آدميان براساس افسانهها و روايات اساطير چنين ميخوانيم: «... و چون خدا برهنگي آدم و حوا را بديد، بفرمود تا يك گوسفند از هشت جفتي كه از بهشت فرود آورده بود بكشد، و او گوسفندي بگرفت و بكشت و پشم آن را بگرفت و برشت و با حوا ببافتند، آدم براي خود جبهاي كرد و حوا يك پيراهن و روسري كرد و آن را بپوشيدند و خدا به آدم وحي كرد كه مرا در مقابل عرشم حرمي است برو و آنجا خانهاي بساز ...» «3»
همچنين به هوشنگ (يا اوشهنگ) نسبت ميدهند كه او «بفرمود، تا حيوانات درنده را بكشند و از پوست آن فرش و لباس كنند.» «4» اكنون، ببينيم آثار منقوش و اسناد تاريخي درباره لباس نياكان ما چه ميگويد:
لباس ايرانيان در عهد باستان
امستد در كتاب شاهنشاهي هخامنشي مينويسد: «اين ماديها هنوز نيمهصحراگرد بودند، روي نقشهاي آشوري، آنها را با موي كوتاه كه آن را با نوار سرخي بستهاند و با ريش پيچيده تابدار
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 132- 131.
(2)- همان كتاب، ص 154.
(3)- جرير طبري، تاريخ الرسل و الملوك، جلد اول، ترجمه ابو القاسم پاينده، ص 75.
(4)- همان كتاب، ص 112.
ص: 63
كوتاه، نقش كردهاند، روي پيراهن، يك نيمتنه پوست گوسفند دربر دارند ...» «1»
هرودت و استرابون نوشتهاند كه: «پارسيها شكل لباس را از ماديها اقتباس كردند بنابراين تصور ميرود كه كلاه نمدين، قباي آستيندار و كفشهاي پارسيها از چيزهايي است كه از مادها اقتباس شده است.» «2»
بقول گزنفون، كورش لباس مادي را اقتباس كرد، و نزديكان خود را بر آن داشت كه اين لباس را بپوشند. و حسن اين لباس اين است كه معايب بدن را ميپوشاند و اشخاص را بزرگتر و شكيلتر مينمايد، كفشهاي مادي چنان ترتيب داده شده بود كه شخص ميتوانست در آن چيزهايي بگذارد تا بلندتر بنمايد بيآنكه كسي ملتفت آن شود. كورش سرمه كشيدن و آرايش صورت را تصويب ميكرد، تا چشمان و صورت اشخاص زيباتر از آنچه هست به نظر آيد.» «3»
كلاه مادي
ماديها انواع و اقسام كلاه داشتند، سادهترين آن كلاهها «نوعي كلاه گرد ساده نمدي است كه قسمت جلوي آن (پيشاني كلاه) اندكي جلو آمدهتر است و در پشت سر آن، روي لبه دنبالهاي دوخته شده است ...» «4»
شلوار مادي
شلوار مادي، يكراسته بوده تا مچ پا و بر روي كفش ميرسيد، شلوار كه از بالا تا پايين به تدريج به تنگي گرائيده است، بر مچ آن نواري دارد كه بر روي جلوي دهانه كفش گرهدار شده دمپاي شلوار را جمع و تنگ ميكند و دنباله آن بر روي كفش ميافتد.»
كفش مادي
كفش مادي، از چرمي يك تكه است و مانند جوراب به پا كشيده شده است ... هيچ نوع درزي در نيمرخ آن ديده نشده است؛ به نظر ميرسد كه درز كفش در پشت پاشنه و بر رويه آن باشد. كفش مادي داراي پاشنهيي گرد است ...» «5»
پيراهن مادي
يك پوشش بلند است كه تا به زانو ميرسد، داراي آستين بلندي است كه از سرشانه به تدريج به سوي مچ دست، تنگ و چسبان و اندكي چيندار ميشود، ماديها از جبه «شنل و كمربندي چرمي نيز استفاده ميكردند.» آنچه گفتيم نموداري از لباس ايرانيان در عهد ماديها و هخامنشيان بود.
______________________________
(1)- امستد، تاريخ شاهنشاهي هخامنشي، ترجمه دكتر محمد مقدم، ص 42.
(2)- مشير الدوله پيرنيا، تاريخ ايران باستان، ج 1، ص 222.
(3)- همان كتاب، ص 417.
(4)- جليل ضياءپور، پوشاك باستاني ايرانيان، ص 10.
(5)- همان كتاب، ص 18.
ص: 64
لباس در عهد اشكانيان
در تخت جمشيد، لباس مرد پارتي چنين نمودار شده است: «مردي است با پيراهني تا به زانو بلند، داراي كمربند، شلواري گشاد و كفشي ساقه- بلند با نوك پنجهاي اندك به سوي بالا برگشته و موهاي سرش به وسيله نواري در پشت سر بسته است ...»
چنانكه از نوشتههاي ژوستن (كتاب 41) و هروديان كتاب 6 بند 20 استنباط ميشود: لباس پارتي عبارت بود از رداي بلند كه تا قوزك پا ميرسيد و زير آن چيزي مانند ارخالق ميپوشيدند؛ اين لباس از رنگهاي مختلف بود و به قول لوكيان، گاهي لباس زر، و يا سيمبفت نيز ميپوشيدند ... خنجر يا قمهاي بر كمر داشتند و آن را بسان اسلحه يا ابزار كار بهكار ميبردند ...» «1»
طرح لباس زن ايراني قبل از اسلام
پوشاك ساسانيان
عدهيي از صاحبنظران معتقدند كه روي كار آمدن ساسانيان، قاعدتا نبايستي اثر زيادي در عوض كردن پوشاك مردم داشته باشد مگر در برخي موارد كه از نظر كارآمد نبودن پوشاك يا مسائل ديگر تعويض لباس ضرورت داشته باشد ...» پيراهنها، دامنها، كمربندها و كفشهاي اين دوره اختلاف زيادي با كفشها و لباسهاي قرون گذشته ندارد.
در عهد ساسانيان، غير از انواع پيراهن، قبايي هم داشتهاند كه در موقع لزوم بر روي پيراهن ميپوشيدند، اين قبا تا به زانو، بلند و جلوباز بوده و به وسيله دگمهاي
______________________________
(1)- تاريخ ايران باستان، پيشين، ج 3- ص 3856.
ص: 65
بر روي سينه قلاب ميشده است و نمونه آن در نقش رجب، بر تن ملتزمين ركاب شاپور اول است ...» «1»
گاهي كه قبا به تن نميكردند، بر روي پيراهن خود ارخالق ميپوشيدند، ارخالق پوششي است آستين بلند با يقهاي ساده، جلوباز، بلندي قد آن از پشت يقه به پايين تا محازي زير استخوان پهن پشت كتف و در جلو، تا زير پستانها و سر جناق سينه ميباشد، نوك لبه دو طرف آن به وسيله دگمهاي بزرگ و گرد بر روي سينه به هم قلاب ميشوند ...» «2»
ساسانيان از انواع شنل، شلوار و كلاه استفاده ميكردند. كساني كه ميخواهند از وضع پوشاك و لباس ايرانيان قبل از اسلام اطلاعات جامعي كسب كنند، ميتوانند كتاب پوشاك باستاني ايرانيان نوشته ضياءپور را مورد مطالعه قرار دهند.
لباس و پوشاك بعد از اسلام
در آغاز نهضت اسلامي، اعراب باديهنشين پوشاكهاي ساده سرتاسري براي حفظ بدن از سرما و گرما به تن ميكردند و از هنر خياطي كمترين اطلاعي نداشتند ولي پس از آنكه حوزه قدرت و نفوذ سياسي اعراب به آسيا و آفريقا و اروپا، بسط يافت، اين قوم باديهنشين، خواهي نخواهي تحت تأثير تمدن و فرهنگ ملل مغلوب قرار گرفتند، از اين زمان به بعد، دريافتند لباسهايي برازندهتر از آنچه دارند ميتوان پوشيد و طرز لباس پوشيدن بسياري از ملل مغلوب را اقتباس كردند. شكوه و تجمل زندگي كه در ميان مردم ايران بسيار پيشرفته بود، اثر خود را بر افكار بعضي از آنان بخشيد؛ دربار بغداد احساس كرد كه متدرجا زير تأثير همسايگان شكستخورده خود قرار ميگيرد، گسترش تمدن و تجارت موجب پيدايش كارخانهها و كارگاههاي مختلف پارچهبافي گرديد؛ و شهر بغداد، به زودي صاحب تعداد بسياري از اينگونه موسسات شد و توليد انواع پارچههاي لطيف ابريشمي و زربفت در آنجا رو به تزايد نهاد، در مغرب، بالعكس اعراب، با مورها و بربرها آميختند، اينان مردمي خشن بودند كه از جهت سطح تمدن از فاتحان خود اعراب نيز در مراحل عقبتر قرار داشتند ... اعراب حتي آنها كه در شهرهاي نزديك يكديگر ميزيستند، البسه مختلف دربر ميكردند ... چنانكه مردم اقوام و قبايل مختلف، از شكل كفش و كلاه و لباس خود شناخته ميشوند ... پوشاك مردان تونس، با پوشاك مردم مراكش تفاوت دارد.
علاوهبراين در ميان طبقات و صنوف مختلفي كه افراد جامعه را تشكيل ميدهند، اختلاف عظيمي در پوشيدن لباس وجود دارد، نجيبزادگان و اشراف را از سربازان و مردم
______________________________
(1 و 2)- پوشاك باستاني ايرانيان، پيشين، ص 215 و 237. تاريخ اجتماعي ايران ج7 66 لباس و پوشاك بعد از اسلام ..... ص : 65
ص: 66
عادي مخصوصا از شكل عمامهشان ميتوان بازشناخت و شغل و مقام هركس را در برخورد نخستين تميز داد.
پيشواي اسلام فرموده است كه تجمل نبايد در زندگي امت من راه يابد ... لباس براي پوشانيدن عورت و حفظ انسان از تأثيرات سرما و گرماست و بهتر است از پنبه يا كتان باشد ... پوشيدن لباس ابريشمي براي زنان مجاز و براي مردان ممنوع شناخته شده است ... رنگهايي كه انتخاب آنها بيشتر تأكيد شده است، سفيد و سياه است ... پوشيدن سياه در نظر شيعيان مردود است؛ شاردن در سفرنامه خود درينباره مينويسد: «در شرق، مخصوصا ايرانيان هرگز سياه نميپوشند اين رنگ را شوم و مكروه ميدانند ...
با اينكه رنگهاي سرخ و زرد كراهت دارد ... دختران جوان غالبا لباسهاي سرخ ميپوشند، پوشيدن البسه سبزرنگ فقط براي سادات يا بازماندگان پيامبر مجاز است؛ ظاهرا در مسئله لباس اختلاف بسياري ميان حنفيها و شافعيها و مالكيها وجود دارد ولي فرقه حنبلي كه سختگيرترين فرق اسلامي است، در اين مسئله قيود بيشتري را رعايت ميكند.
جنس و زيبايي لباس، به پوشنده آن اهميت و اعتبار ميبخشد. تاورنيه، اصطلاح فارسي «قربت به لباس» را چنين معني ميكند: «هرطور لباس بپوشي، به همان درجه مورد توجه و احترام هستي؛ و با لباس خوب به دربار و نزد بزرگان ميتوان رفت.» در كتاب شرح مصر ميخوانيم: «اشراف مصر، هرچه بيشتر لباس بر تن خود كنند، بيشتر مورد توجه مردم قرار ميگيرند.» پس اگر شرقيان علاقهمند باشند كه لباسهايشان تميز و معطر باشد جاي تعجب نيست ... معطر كردن آستينهاي لباس مخصوصا معمول بوده است ... خلعت- بخشيدن بهعنوان قدرداني، در نزد شرقيان، رسمي بسيار كهن است. به اعتبار قول مقريزي، نخستين كسي از اميران مسلمان كه اين رسم را معمول داشت، هرون الرشيد بود كه به جعفر بن يحياي برمكي وزير محبوب خود، خلعت داد ... رواج اين رسم تا آنجا پيش رفت كه گاه امير لباس خود را بيرون ميآورد و آن را بر تن كسي كه ميخواست مورد لطف قرار دهد ميپوشانيد ... تركيب خلعت هميشه ثابت نبوده، چه از جهت جنس پارچه و چه از جهت قطعاتي كه آن را تشكيل ميداد، به نسبت خدمت پارچهگيرنده، متغير بوده است ... پوشيدن لباس سياه به نشان ماتم، رسمي قديم بوده كه زن و مرد آن را رعايت ميكردهاند، ميدانيم كه خلفاي عباسي نيز لباس سياه را در مرگ امام ابراهيم بن محمد پوشيدند ... در اسپانيا، هنگام حكمروايي خلفاي بني اميه، لباس عزا سفيدرنگ بوده است ... اعراب براي نشان دادن حال خشم خويش، لباسهاي زرد يا سرخ ميپوشيدند، در كتاب هزار و يكشب ميخوانيم كه فلان: «لباس غضب، (يعني لباس قرمز) پوشيد ولي گويا اين رسم، رسم تركان
ص: 67
بوده است ...» «1»
امام محمد غزالي (متولد سال 450 هجري) در فصل سوم كيمياي سعادت از همكاري صنعتگران با يكديگر براي تأمين آسايش بشر سخن ميگويد و مينويسد كه «اصل دنيا سه چيز است، طعام و لباس و مسكن، اصل صناعت كه ضرورت آدمي است، نيز سه چيز است برزگري و جولاهي (بافندگي) و بنائي، ليكن اين هريكي را فروعاند كه بعضي ساز آن همي كنند، چون حلاج و ريسنده ريسمان كه ساز جولاه ميكند و بعضي آنرا تمام ميكنند، چون درزي (خياط) كه كار جولاه تمام كند و اين همه را به آلات حاجت افتد، از چوب و آهن و پوست و غير آن، پس آهنگر و درودگر (نجار) و خراز و كفاش پيدا آمد؛ و چون اينهمه پيدا آمد، ايشان را به معاونت يكديگر حاجت بود كه هركسي همه كارهاي خود نميتوانست كرد، پس فراهم آمدند تا درزي كار جولاه و آهنگر ميكند و آهنگر كار هردو ميكند .. پس ميان ايشان معاملتي پديد آمد ...» «2»
لباس خلفا
بارتولد، ضمن توصيف خلافت عمر دوم، حتي از لباس او سخن ميگويد. راويان ميگويند كه «خليفه در خانه چگونه لباس ميپوشيده، رخوتش اعم از لباس رو يا زير، چهرنگ بوده، عرض و طول ردايش چهاندازه بوده و بهاي همه پوشاكش به شرح زير: كلاه (كمه) و دستار (عمامه)، پيرهن (قميص)، لباس رو (قباء)، و گرته (قرطق) و كفش (خفتان) و بالابوش (رداء) كه به دوازده درهم تقويم ميشده و از پارچههاي مصري تهيه شده بوده است.» «3»
ابن خلكان، از قول ابو المقدام كه معاصر عمر بن عبد العزيز و مردي فقيه بود مطالب سابق الذكر را تاييد ميكند: «روزي عمر ابن عبد العزيز، خطبه ميگفت و من همه جامهيي كه او بر تن داشت، نزد خود بها كردم، دوازده درهم بود و آن عمامه و قميصي و سراويلي و ردائي و قلسنوه «4» و جفتي موزه بود ...» «5» بايد توجه داشت كه تمام خلفاي بني اميه و بني عباس، مانند عمر دوم ساده و بيپيرايه زندگي نميكردند.
در منابع فارسي كتاب مخصوصي براي روشن ساختن انواع پارچهها و چگونگي لباس مردان و زنان وجود ندارد، فقط در سفرنامهها و بعضي آثار ديگر، گاه به مناسبت عروسي
______________________________
(1)- ر. ب. آ. دزي، فرهنگ البسه مسلمان، ترجمه حسينعلي هروي، پيشگفتار، ص 4 به بعد.
(2)- امام محمد غزالي، كيمياي سعادت، به اهتمام احمد آرام. ص 65.
(3)- بارتولد، گزيده مقالات تحقيقي، ترجمه كريم كشاورز. ص 387.
(4)- كلاه دراز.
(5)- ابن خلكان، ج 1، چاپ تهران. ص 206.
ص: 68
و يا جشنهايي كه به افتخار سلاطين و خلفا برپا شده، اشارهيي به انواع پارچهها و البسه معمولي آن روزگار شده است.
بهطوريكه هجويري متذكر شده است، پس از اسلام، نهتنها سادهپوشي و لباس بيپيرايه سخت معمول بود، بلكه پيشواي اسلام بخاطر تقوا اصرار داشتند كه تا لباس كاملا پاره و وصلهدار نشود، از دست ندهند، چنانكه خطاب به عايشه ميفرمايد «رض لا تضيعي الثوب حتي ترقعيه» يعني جامه را تا وصلهها و پيوندها بر آن نگذاري از دست مده؛ و ميگويند عمر مرقعهيي داشت كه بر روي آن سي پيوند بود. «ولي از دوره بني اميه به بعد در اثر كشورگشايي خلفا، و گرفتن غنايم از كشورهاي خاور ميانه و سرازير شدن سيل عوارض و مالياتهاي گوناگون، عالم اسلام از هر جهت دگرگون شد و ديري نگذشت كه اعراب حتي در خوراك و پوشاك از ايرانيان و ديگر ملل متمدن تقليد و تبعيت كردند.
جاحظ مينويسد: كه هريك از پادشاهان را در پوشيدن لباس و بهكار بردن عطر، رسمي و قراري بوده است، برخي جامه نوين را فقط يكبار ميپوشيدند و بعضي لباس را ساعتي به تن ميكردند و به ديگري ميبخشيدند؛ و جمعي پيراهن و جامه را چندان ميپوشيدند كه از بها و رونق ميافتاد- اردشير بابكان، يزدگرد، بهرام، انوشيروان و قباد، پيراهن را كه دوبار به شستن رفته بود، براي خلعت به نزديكان و اقربا، كنار ميگذاشتند؛ و ملوك عرب مانند معاويه و عبد الملك و سليمان و عدهيي ديگر هر پيراهن را چندبار به شستن داده و چندبار ميپوشيدند- يزيد، وليد، مهدي، هادي، هارون و معتصم هيچ پيراهني را جز يكبار نپوشيدهاند، مگر پيراهني كه پارچه آن فاخر باشد و آنچه را كه پادشاهان به روي پيراهن ميپوشيدند گاه تا يكسال به بر داشتند و برخي جامههاي گرانبها را سالها ميپوشيدند- در استعمال عطر و بهكار بردن مشك و ديگر عطريات، سليقه پادشاهان متفاوت بود، بعضي موي خود را با روغن گل، معطر ميكردند و برخي تن خود را با عطرها و موي سر را با غاليه آلوده ميكردند و بعضي تن را با گلاب ميشستند ...» «1»
نظامي عروضي، ضمن گفتگو از جامهخانه عباسيان در عصر مأمون مينويسد: مأمون در آن روز جامهخانهها عرض كردن خواست و از آن هزار قباء اطلس معدني و ملكي و طميم و نسيج و ممزج و مقراضي و اكسون هيچ نپسنديد و هم سياهي درپوشيد و برنشست و روي به خانه عروس نهاد ...»
بهطوريكه اصطخري در مسالك و ممالك نوشته، در منطقه پارس «پادشاهان قبا پوشند و بردگي، دراعههاي فراخ (دراعه، يعني جامه پنبهيي) پوشند و دستارهاي كوچك بندند و
______________________________
(1)- كتاب تاج، پيشين، ص 195 به بعد.
ص: 69
شمشيرها حمايل دارند و موزههاي ايشان، تنگساق باشد و قاضيان، كلاهها بر سر نهند، چنان كي گوش بپوشند و طيلسان برافكنند و پيراهنهاي باريك پوشند و دراعه و موزه ندارند و دبيران پارس، دراعه و دستار دارند و اگر كلاه يا دستار دارند پوشيده باشد، و زي ايشان به زي اهل عراق نزديك است ...» «1»
غزالي در نصيحة الملوك مينويسد: «روز آدينه پيش از صبح برخيز و غسل كن و جامه درپوش كه سه صفت در وي باشد؛ به تابستان دبيقي و توري (توزي) و كتان؛ و زمستان، خز و ديبا و صوف و هر جامه كه بدين صفت نبود، نه پسنديده حقست ...»
عنصر المعالي در قابوسنامه از قول شيخ ابو سعيد ابو الخير مينويسد: «آدمي از چهار چيز ناگزير بود، اول ناني، دوم خلقاني (جامه كهنه)، سوم ويراني (منزل)، چهارم جاناني (معشوق و همسر.») «2»
يك مرد خوشلباس
در مقدمه كتاب تاج، اثر معروف جاحظ چنين نوشته شده است كه «ابراهيم بن مهدي روزي به مجلس احمد بن ابي داود وارد گرديد و احمد ديد كه خود را با زيباترين جامهها آراسته است و پوششي دربر دارد، آهار و رنگين و از بهترين بافتههاي روي زمين و كلاهي بر سر نهاده است كه دستاري از حرير به گردش بسته و از پيشوپس دو رشته آن آويخته و پيوسته و كفش زرد بر پا دارد و عصايي از چوب آبنوس و مكلل به طلا در دست و نگيني از ياقوت بر انگشترش ديد كه همي ميدرخشيد ..» «3»
در شرح حال شيخ الرئيس ابو علي سينا (متولد به سال 370) ميخوانيم كه پس از ترك بخارا، در وصف هيأت و كسوت ظاهري خود در آن دوران مينويسد: «لباس و هيأت من عبا و عمامه و تحت الحنك بود به شيوه فقها ...» «4»
ابن حوقل ضمن بحث در پيرامون (جامه و وضع مردم فارس) مينويسد: «... اما جامه آنان: سلطان قبا ميپوشد و گاهي سلاطين آنجا اگرچه ايراني هستند، دراعه (نوعي جامه دراز كه جلو آن باز است) ميپوشند، و دراعه آنان جلوش گشادتر و گريبانهايش پهن و جيبهاي آن چون جيبهاي كاتبان؛ در زير عمامههايشان كلاههاي بلند راست. شمشيرها را با حمايل ميبندند، كمربند نيز دارند و كفشهايشان كوچكتر از خراسانيان است و در زمان ما، جامه سلطان تغيير يافته، زيرا غالبا ياران او جامه ديلم ميپوشند و قضات، دنيه (كلاه
______________________________
(1)- نقل از استخري، مسالك و الممالك، به اهتمام ايرج افشار.
(2)- قابوسنامه، پيشين، باب چهارم، ص 70.
(3)- كتاب تاج، پيشين، مقدمه، ص 36.
(4)- نقد حال، پيشين، ص 163.
ص: 70
مخصوص قاضي) و كلاههاي شبيه آنكه از نزديك گوش بالا زده ميشود به سر ميگذارند و طيلسان و پيراهن و جبه ميپوشند؛ و دراعه و كفش برگشته و شكسته و كلاهي كه گوشها را فراگيرد نميپوشند. جامههاي كاتبان چون جامههاي كاتبان عراق است و قبا و طيلسان نميپوشند. جامه بوميان آنجا حد وسط جامه كاتبان و بازرگانان است از قبيل طيلسان، و ردا و پارچههاي قومسي و خز و عمامه و كفش ناشكسته و پيراهن و جبه و جامههاي آستردار و اينان در زيبايي لباس و خوشپوشي بر يكديگر برتري ميجويند و جامههايشان مانند جامههاي عراقيان است ...»
اهميت لباس در تعيين شخصيت
در فرهنگ رجال ابن الخطيب حكايت زير ديده ميشود: «پس به خانه خويش بازگشتم و با خود گفتم براي شستن لباسها و پاك كردن آنها از آلودگيهايي كه در زندان يافته است، به دهانه پل بروم، سپس از آنجا به ساحل مقابل فرار خواهم كرد، نزديك رودخانه زني را ديدم كه در كار شستن لباس بود، به او گفتم كه لباسهاي مرا هم كه از تن بيرون كرده بودم بشويد و او يك زنار (روپوش ضخيم) براي پوشيدن به من داد، چون اين لباس را به تن كردم، خواجهباشي به سوي من آمد، او شصت مرد اجير كوهستاني همراه داشت كه همه زنار (روپوش ضخيم) پوشيده بودند و وقتي كه مرا در همان لباس ديد، امر كرد مرا به طرف قلعه مشقوط ببرند كه در آنجا مدت 10 روز بهعنوان بيگار كار كنم ...» «1» از جمله اخير ميتوان به نقش لباس در شخصيت و به فقدان حقوق بشر و آزادي فردي در آن روزگار پي برد.
بيهقي لباس و هيأت حسنك وزير را در روزي كه براي دادرسي به ديوان آمده بود چنين توصيف ميكند: «حسنك پيدا آمد بيبند، جبهاي داشت حبريرنگ با سياه ميزد خلقگونه و دراعه و ردائي سخت پاكيزه و دستاري نشابوري ماليده و موزه ميكائيلي نو در پاي و موي سر ماليده زير دستار پوشيده كرده، اندك مايه پيدا ميبود ...» «2»
جامه مردم بخارا بيشتر قبا بود و كلاه بلند نوكدار و مانند جامههاي ديگر مردم ماوراء النهر بود.» «3»
در آثار شعرا نيز جستهجسته مطالبي در پيرامون البسه مردم به چشم ميخورد: انوري در اشعار زير به پارچههاي زمستاني و تابستاني در قرون وسطا اشاره ميكند:
______________________________
(1)- فرهنگ البسه مسلمانان، پيشين، ص 187.
(2)- تاريخ بيهقي، پيشين، ص 184.
(3)- محيط زندگي و آثار رودكي، پيشين، ص 73.
ص: 71 در حدود ري يكي ديوانه بودسال و مه كردي به كوه و دشت گشت
در تموز و دي به سالي يكدوبارآمدي در قلب شهر از طرف دشت
گفتي اي آنان، كتان آماده بودزير قرب و بعد اين زرينه طشت
قاقم و سنجاب در سرما، سهچارتوزي و كتان به گرما، هفت و هشت
گر شما را با نوائي بد، چه شدور چه ما را بود بيبرگي چه گشت
راحت هستي و رنج نيستيبر شما بگذشت و بر ما هم گذشت انوري
ناصر خسرو «تيغ» و «قلم» را بهترين زينت مردان ميداند:
چهره و جامه نكو، زيب و جمال مرد نيستننگ بايد مرد را ننگ از جمال و زيب و زن
عيب تو جامهات نپوشد تيغ پوشد يا قلمگرنهيي زن، يا قلمزن باش يا شمشيرزن
دست را چون مركب تيغ و قلم كردي مدارهيچ غم، گر مركب تن لنگ باشد يا عرن *
مصنفات تو برپوشي و بركهرجا رفوگران هنرور نوشتهاند نظام قاري
پوشي، جامهيي است كه از آن عمامه و شال كمر ميكردهاند.
نشانپوشي و نقش علم نخواهد ماندنماند بندقي و ريشه هم نخواهد ماند نظام قاري
فردوسي، در بيت زير به لباس طبقات متنعم اشاره ميكند:
يكي را دهد نوش از شهد و شيربپوشد به ديبا و خز و حرير فردوسي
سادهترين لباسها جل گاو بود: «... دهقان گفت اي جوان خدايتعالي ميداند كه به غير از جل گاوي هيچ ندارم، اگر اجازت فرمايي بر تو پوشم.» (تذكره دولتشاه)
جان را به علم پوش چو پوشيديتن را به ششتري و به كاكوئي ناصر خسرو
پوشاك اشراف
در اشعار زير به لباس طبقات ممتاز اشاره شده است:
به خز و قاقم و سمور و سنجاببه زيورهاي نغز و در خوشاب
دو صد درج و در و عقيق بلورهزار و چهل تنگ خز و سمور گرشاسبنامه
مراد از خز، پوست حيوانيست كه از سمور كوچكتر است.
ص: 72 ز كتان و ابريشم و موي و قزقصب كرد پرمايه ديبا و خز فردوسي
*
تا نبافند بريشم، خز و ديبا نشود
منوچهري
قصبهاي زربفت و خزهاي نرمكه پوشندگان را كند مهد گرم نظامي
پر كتان و قصب شد، انبارشزر به صندوق و خز به خروارش نظامي
به خز و اطلس اگر روزي التفات كنيبه قدر كن، نه اطلس كم است در بازار
كلاه و لباس اهل تصوف
دكتر ذبيح اللّه صفا، ضمن پژوهشي در تاريخ تعليم و تربيت در ايران، از خرقه و لباسهاي اهل تصوف چنين ياد ميكند: «... داوطلبان ورود به عالم تصوف كه معمولا به نام «سالك» خوانده ميشوند، پس از توبه و آمادگي، از كلاه و لباس مخصوصي استفاده ميكردند؛ و معمولا دادن كلاه به وسيله شيوخ و پيشوايان متصوفه صورت ميگرفت و كلاه صوفيه كه تاج ناميده ميشد، اقسام مختلف داشت، مانند تاج نمد (كه مولوي بر سر ميگذاشت) و تاج پوست كه در دوره تيموري اغلب متصوفه بر سر ميگذاشتند و تاج هزار بخيه و تاج قريشي و مفتولي و كلهپوش و مزوجه و شمسي و دوازده ترك و چتر و صوف و دو ترك و امثال اينها. بر دور تاج معمولا چيزي ميپيچيدند (دستار) ... تاجها و وصلههايي كه بر آن ميبستند، نيز رنگهاي گوناگون بود و هر رنگي معني و مفهومي خاص داشت ...» «1»
پس از آنكه پير از جهات مختلف صلاحيت مريد را تشخيص ميداد او را تحت مراسم خاصي به دست خود خرقه ميپوشانيد. «خرقه را رنگهاي مختلف است از قبيل سياه و سبز و سفيد و كبود، و هر رنگ، خاص طايفهئيست و جز ابريشم هر پارچهيي خرقه را ميشايد، و بهتر آن است كه از پشم و لا اقل از پنبه باشد و خرقهها را انواع گوناگون است ...» «2»
از لباس زنان در قرون اوليه اسلامي كمتر سخني به ميان آمده است، درج، دوكدان و طبله زنان صندوقچهيي بود كه زيور و پيرايه زنان را در آن ميگذاشتند:
______________________________
(1 و 2)- نقل و تخليص از ذبيح اللّه صفا، تعليم و تربيت در ايران، مجله مهر، شماره 9، سال 1315.
ص: 73 بگويم به درج اندرون هرچه هستنسايم بر آن درج و آن قفل دست شيخ احمد جام، در يكي از داستانهاي خود ضمن توصيف زني، به لباس او نيز اشاره كرده است: «زني است سبزارنگ و بر لب زيرين خالي دارد و جامه غزنئي (غزني) پوشيده دارد، سپيد؛ و مقنعه سرخ بر سر دارد» و نيز از جبه سياه و مقنعه سياه زنان سخن گفته است.
رخت و لباس و طرز دوخت آن
«مسلمانان دوره قرون وسطا عموما به نظافت و پاكيزگي خود علاقه و توجه داشتند. شعائر مذهبي و مقررات آن از قبيل وضو، غسل و غيره، سبب ميشد كه مردان و زنان مسلمان، ساعتها در حمام توقف كنند و به دستياري دلاكها، سلمانيها و مشتومالگران در پاكي و نظافت خود بكوشند.
مردان عموما ريش داشتند و از روي بلندي ريش و شكل و رنگ آن ممكن بود بهطور قطع موقعيت اجتماعي هركس را مشخص كرد. شهرنشينها و تجار، ريشي متوسط داشتند كه رنگ آن ممكن بود كبود، زرد، سبز يا سرخ باشد. كارگران و غلامان با ريش كوتاهي كه داشتند از ديگر طبقات مشخص بودند، اشخاص مورد توجه و كساني كه مشاغل آزاد داشتند، نظير پزشكان، قاضيان، مدرسان و امامان جماعت، با ريشي غالبا سفيد و بلند از ديگر افراد خود را ممتاز ميداشتند. برخي در داشتن ريشهاي دراز، غلو ميكردند و از استهزاء مردم نميهراسيدند. شاعري در وصف درازريشي گويد:
يا ايها الناس خذوا حذركمقد برزت لحية بهلول
فطولها فرسخ في فرسخو عرضها ميل الي ميل
لوضم ما يقطر من دهنهااسرج منه الف قنديل
و لو سما الحجام عن قصهالخالطت ما في السراويل يعني اي مردم، پشتپشت كه ريش ديوانهاي پديدار شد، درازي ريشش فرسنگها و پهناي آن ميلهاست، اگر جمع كنند قطرات چربي اين ريش را هزار قنديل ازش برفروزند اگر دلاك ديگر آن را نچيند، با پشم درون شلوار برآميزد. و «ابن الرومي» شاعر، ريشدراز ديگري را از بزرگان بغداد هجو ميكند و ميگويد:
و لحية يحملها مائنمثل الشراعين اذا شرعا
تقوده الريح بها طايعاقودا عنيفا يتعب الاخدعا
و ان غدا و الريح في وجههلم ينبغت مي مسه اصبعا
لو غاص في اليم بها غوصةصاد بما حيتا نه اجمعا اين است ريشي، كه ميكشد او را دروغگويي (عالمنمايي) چو دو بادبان بركشيده، باد ميوزد و ريش حيلتگر را ميجنباند و او را رنج ميدهد و اگر بامدادان بيايد و باد
ص: 74
به سوي او وزد، يك انگشت از آن را نتواند نگاه داشت؛ و اگر در آب دجله فروكند ريش را، به هر سويي يك ماهي صيد تواند كرد.
نظاميان ريش خود را سياه و به دو قسمت مساوي تقسيم ميكردند و سر خود را كاملا ميتراشيدند. غير از شاهزادگان، كه موي سرشان بافته و دراز بود، غلامان موي سر خود را به اندازه متوسط و به حال طبيعي نگاه ميداشتند و از رنگ كردن و آرايش آن خودداري ميكردند.
از مقايسه و مقابله مينياتورهاي گوناگوني كه از دوره قرون وسطا به يادگار مانده است، ميتوان به وضع لباس مردم آن دوره پي برد.
شهرنشينان ممالك شرق، در قرن دوازدهم، پيراهني از كرباس يا از كتاني سفيد كه از نه قسمت تركيب شده بود بر تن ميكردند. اين پيراهن به وسيله دكمهاي چوبي يا شيشهاي يا فلزي كروي كه بر روي شانه قرار داشت بسته ميشد. همچنين مردم آن روزگار زيرشلواري بلند از كرباس يا كتاني سفيد ميپوشيدند، كه به وسيله بندي گرانبها (كه ممكن بود نخهاي آن از ابريشم و نخهاي نقرهاي مطلا تركيب شده باشد) بسته ميشد، و بالاخره مردان قباي صوف خوشرنگ ميپوشيدند كه اطراف آن قيطان ابريشمي دوخته بودند.
نيمتنهيي كه به تن ميكردند، بلندي آن تا بالاي زانو بود. اين قبا نيز از 9 قسمت تركيب ميشد. آستينهاي كمابيش دراز و دو جيب بزرگ قسمتهايي از آن را تشكيل ميداد.
هنگام پوشيدن، چينهاي آن روي هم ميافتاد و به وسيله شال ظريفي كه دور كمر ميبستند به بدن ميچسبيد. در قسمت پايين اين لباس شكافهايي بود و با دست قسمت پايين لباس را ميتوانستند به راحتي زير شال قرار دهند، تا به اين تدبير بتوان از جايي بالا رفت، يا سوار كشتي شد. علاوهبراين با بالا زدن قسمت پايين قبا به زير شال، هرگونه حركت و جنبوجوشي امكانپذير ميشد و محل مناسبي براي گذاشتن كيف و دستمال و ساير چيزها به دست ميآمد. قبا برحسب فصل ممكن بود كمابيش از صوف كلفت يا برك و مويينه نازك باشد. طرز دوخت و زيبايي قبا، منوط به اين بود، كه آن را براي استفاده در منزل دوخته باشند يا براي پوشيدن در مهمانيها و گردشگاهها. البته لباس نوع اخير را با دقت و ظرافت بيشتري ميدوختند. از مينياتورهاي مغولانه و از ديوان (نظام قاري) مشهور به «البسه» و از جزويات دفاتر قبل از او و بعد از او چنين معلوم ميشود كه از اواسط دوره اشكاني تا اواخر قرن سيزدهم ميلادي، لباس زير و رو هردو را از قطعات مربع مستطيل ميساختند، ولي بسيار گشاد، بهطوري كه جامه هركسي را كس ديگر ميتوانست بپوشد.
ليكن پس از استيلاي مغول، دوخت مغولانه يعني لباس به طرز دوره «سونگ» چين معمول شد و كلمات تازه مثل «بوقچه» و «بوقچهچي» و «قيچي» يا (قينچي) و «الگو» و «اتو» كه
ص: 75
جمله چيني است، معمول و متداول گشت. فرق خياط چيني كه او را (قين چيچي) يا (قيچيچي) ميگفتند با خياط قديم كه او را «ابزينگر» ميگفتند در اين بود كه قيچيچيان لباس هركس را به قامت او ميبريدند و پس از آنكه لباس را (اريفي) و طبق الگو ميدوختند، آهار زده و اتو ميكردند (كلمه چيني اتو «يوتهئو» است) دامن لباس يعني چينها را نيز اتو ميزدند.
برش لباس طبق اصول صحيح يا (دوخت مغولانه) مدتها مختص شاهزادگان مغول و نجبا و خوانين آنها بود، پادشاهان تيموري هرات، ملوك صفويه، هركدام يك (قيچيخانه) و در رأس آن چند (قيچيچي) داشتند كه جملگي زيردست (قيچيچيباشي) كار ميكردند.
در اين دوره قباها را از صوف يعني پشم ميدوختند و از ابريشم آستر ميكردند؛ و پيراهن را نيز از كتانهاي مختلف به طرز مغولانه ميدوختند. از چيزهاي تازه (ياقه) يا يقه پيراهن و قبا بود. دگمههاي گوناگون را نيز تجار از چين وارد ميكردند و بهطور زينتي از هر طرف به يقه و گريبان ميدوختند و آن را (آهنجامه) ميگفتند. (دوخت مغولانه) كمكم از ايران به اروپا هم سرايت كرد. در آنجا هم خياطي قديم منسوخ و برش لباس به طرز چيني معمول شد. در خود ايران هم رفتهرفته مردم پولدار به طرز جديد گراييدند.
قبل از اشكانيان، اصولا لباس دوخته معمول نبود و در دوره كلداني كه هخامنشيان آخرين آن بودند لباس مركب بود از دو فوطه يا لنگوته دراز از جنس كنف كه يكي را دور كمر ميبستند به شكل نوار و يكي را هم بر دوش ميپيچيدند. يونانيان و روميان و هندوان قديم نيز لباس نادوخته داشتند و هنوز براهمه هند همان لباس يعني دوفوطه دارند.
در اسلام، در دو مورد، يكي در طرز احرام بستن حاجيان، و يكي در مورد حنوط و كفن و دفن ميت، مطلقا از لباس دوخته استفاده نميكنند. سه لنگوته را دور كمر يكي را عباوار دور شانه و سومين را دستاروار بر گرد سر ميپيچند. بالاخره مورد ديگر حنوط و كفن ميت است كه به همين طريق (احرام) معمول مانده است. در حاليكه امروز فرنگيان حتي ميت خود را در دوخت مغولانه تكفين كرده و با ريش تراشيده در صندوق آخرت ميگذارند و اين طرز را بعد از (رنسانس) به عادت مغول و چيني پذيرفته و معمول داشتهاند. گز خياطان اروپا تاكنون از جهت مقياس به عينه گز خياطان و مقياس عادي چينيان است؛ و ابدا ربطي به (يارد) لندنيان و امريكائيان و متر فرانسويان و ساير مقياسهاي معمولي فرنگيان قديم و جديد ندارد.
در دوره قرون وسطا، هنگام خروج از منزل براي آنكه لباس كاملي دربر كنند، عبا يا ردايي نيز به دوش ميگرفتند، اين عبا مانند شنل گشادي بود كه آستينهايي فراخ داشت جنس آن از موي بز بود و بافت آن برحسب اينكه براي زمستان يا براي تابستان است، فرق ميكرد. رنگ آن قهوهاي،
ص: 76
خاكستري، سياه يا سفيد بود، بهطوريكه ابن جبير نوشته، بعضي از خوشپوشهاي عصر او چندان عبا را بلند ميگرفتند كه روي زمين كشيده ميشد. كليه مردان آزاد (طاقيه) يعني فينه بر سر ميگذاشتند و دورادور آن را، پارچهاي رنگين كه همان عمامه يا منديل باشد ميبستند. غلامان حق بستن عمامه نداشتند و فقط كلاهي نمدي بر سر ميگذاشتند. (دستار) سرپوش احرار و علما و نجبا و بزرگان بود كه احيانا آنها را (دستاربندان) ميگفتند.
مردان خوشلباس، كفشهاي رنگارنگ به پا ميكردند كه جنس آنها ممكن بود از كتان يا پشم باشد. نقش زيباي اين كفشها، بيشباهت به قالي نبود. موزه را از چرم يا صوف ميدوختند. بعضي پاپوشها تا پاشنه پا بود و ممكن بود برحسب فصل ساغري يا از صوف يا از كتان رنگين باشد. پاپوشهاي قرمز را توده مردم ميپوشيدند؛ ولي طبقات ممتاز و خوشپوش، كفشي را كه رنگ آن زرد يا سياه بود ترجيح ميدادند.
طبقه كارگر يا اهل ربض، مانند (شهرنشينان) يعني اهل شارستان لباس نميپوشيدند.
شلوار و قباي آنها غالبا از كرباس يا متقال نيلگون بود، چون اين رنگ به اصطلاح چركتاب و با كار آنها متناسب بود، لباس آنها نيمتنه يعني تا سر زانو بود و آستينهاي كوتاه داشتند.
بديهي است كه طبقات زحمتكش از پوشيدن عبا و ردا و شنل خودداري ميكردند، آستينهاي لباس آنها چندان گشاد نبود و كفش بيپاشنه ميپوشيدند، زيرا توجه به اين امور مختص به خواجگان و خواجهشماران يعني طبقات بيكار و مرفه بود.
سپاهيان، كرته (قرتق) يعني كت نظامي مشكي و كارمندان دولت (دراعه) يعني شنل صوف آستيندار سينهباز به تن ميكردند.
در فصل زمستان، متمولان انواع و اقسام مويينه، خز و سمور و سنجاب دربر ميكردند.
قضات، پزشكان، امامان جماعت، عمامههاي بزرگي بر سر ميگذاشتند و دور آن طيلسان يعني منديلي ابريشمي و نيلگون ميبستند كه روي شانه حركت ميكرد.
خفتان، لباس بلندي بود كه از يقه بسته ميشد و در آغاز امر مورد استفاده سوارهنظام شرق بود ولي بعدها عموم مردم از آن استفاده كردند. مردم با لباسها، كلاهها، طرز اصلاح و نگهداري موهاي سر و ريش خود هوي و هوسها و علاقه خودشان را به باب زمان يا «مد» نشان ميدادند. تا قبل از قرن يازدهم، مردان باشخصيت و صحيح النسب! يعني شهرنشينها مطلقا، لباس سفيد يا سياه بر تن ميكردند. تنها هنرپيشگان، آوازخوانها و نقالان كه در امور تفنني آزادي عمل داشتند و نيز غلامان و كشاورزان، لباسهاي رنگارنگ ميپوشيدند. ولي از قرن دوازدهم به بعد در رنگ لباسها تغييرات زيادي پديد آمد و به جاي لباسهاي سفيد و سياه، پارچههاي ابريشمي و پنبهاي كه روي آن شاخ و برگهاي خوشرنگ و براق انداخته بودند، معمول شد. لباسهاي اين دوره از لحاظ نقش و رنگ
ص: 77
مانند گلهاي روي قالي بود. در بغداد، عهد مستعين، خليفه عباسي (862- 866) آستينهاي بلند و گشاد معمول شده بود. در ميان تركان دربار آل طاهر، در نيشابور، گاه طول آستين به يك متر و نيم ميرسيد، معمولا اين آستينها را برميگردانيدند و از آن بهعنوان يك جيب بسيار جادار استفاده ميكردند. مهندسان و معماران، پرگار و خطكش و صرافان، برات و حواله و قاضيان، دفتر و قلمدان و خياطها، گز و قيچي خود را در آستين ميداشتند. علاوه براين، گاه شهرنشينان كفش خود را درميآوردند و توي آن ميگذاشتند و درازي آستين نشان خواجگان و كلانان بود، چنانكه سعدي گويد:
برو خواجه كوتاه كن دست آزاگر بايدت آستين دراز استفاده از كلاههاي نوكدار (شبيه ميوه كاج) كه بعدها از صوف و پوست بره (قراكول) ميساختند، نخست در بين زنان آسياي مركزي معمول بود، بعدها مردان شرق نزديك از اين كلاه استفاده كردند، در حالي كه زنان (سرآغج) خود را در حجاب پوشانيده بودند، در دوره جنگهاي صليبي استفاده از اين كلاه در اروپا نيز معمول گرديد و بعدها همين كلاه با تغيير صورتي به شكل كلاههاي زنانه و بلند مخروطيشكل قرن سيزدهم اروپا درآمد.
استفاده از اين كلاهها در دوره هارون الرشيد بسيار معمول بود، ولي در عصر مستعين (862- 866) از بلندي اين كلاهها كاسته شد و فقط قاضيان همچنان از اين كلاهها بر سر ميگذاشتند. استفاده از اين كلاه بار ديگر در عصر مستعصم (1242- 1257) معمول و متداول گرديد. در قرن نهم «زرياب» خنياگر معروف كه به اندلس رفت، چون در ظرافت و خوشپوشي نيز معروف بود، راه و رسم خودآرايي را به مردم قرطبه آموخت. او نهتنها هنر دقيق و ظريف بزك و مشاطگي و طرز كندن موي صورت و كوتاه كردن و گرد كردن مو و طرز آرايش ابرو و مژه و پس گردن و گوشها را به مغربيان ياد داد، بلكه وي به مردم عصر خود آموخت كه در هر فصل از چه نوع پارچه و لباسي استفاده كنند. زرياب گفت: كه از اواخر بهار تا پايان تابستان بايد سفيد پوشيد، و در بهار بايد لباسي از پارچه ابريشمي نازك و كمرنگ دربر كرد و در زمستان بايد مردان و زنان پوستين و صوف بپوشند كه موي آن زبر و كاملا گرم باشد. در سايه تعليمات زرياب، درباريان و مردم شهري، بسياري از عادات و رسوم خود را تغيير دادند. در قرون بعد در شهر قرطبه هروقت از مد لباسها سخن ميرفت، مانند نام (پطرونيوس) در شهر رم، نام زرياب بر سر زبانها ميافتاد.
مسلمانان بيروت «سبيل» را از ميان ميچيدند، ولي به دو طرف آن مجال رشد ميدادند. تا بهاينترتيب از يهوديان كه وسط سبيل را رها نموده، اطراف آن را كوتاه ميكردند كاملا مشخص و ممتاز باشند. هر چهل روز يكبار زير بغل را ميتراشيدند، ناخنها
ص: 78
را هفتهاي يكبار روزهاي جمعه كوتاه ميكردند. ظرفا و مردم خوشاندام اين دوران به صورت و بدن خود توجه بسيار داشتند. آنها به ريش خود روغني معطر ميماليدند و چشمان خود را با سرمه اصفهان مانند زنان كحلآلوده ميكردند. خاصيت طبي سرمه، حفاظت چشم از آفاتي است كه موجد تراخم ميگردد؛ و اين عمل مجرب است و به همين جهت تمام داروهاي چشم را كحل و چشمپزشك را كحال ميناميدند.
مردم از اينكه مدتي دراز در مقابل آينه فولاد به سر و وضع خود رسيدگي كنند، بيمي به خود راه نميدادند. آنها در معابر و كوچهها هرجا كه آينهداري ميديدند، به نظاره جمال خويش مشغول ميشدند. آينهداران كساني بودند كه آينه فولادي صيقلزده و صاف تميزي را به ديوار يا درختي ميآويختند و روي آن را با پارچهاي ميپوشانيدند. همينكه مشتري پشيزي ميداد، پرده را بالا ميزدند تا بتواند به سر و وضع خود رسيدگي كند و ريش خود را در مقابل آينه شانه نمايد.
محتوي صندوقخانه زنان عبارت بود، از پارچههاي سفيد، پيراهن، تنكه يا شلوار كوتاه كه از كرباس يا متقال سفيد ميدوختند، علاوهبراين، لباسهاي مجلل و زيبايي داشتند كه در خانه ميپوشيدند، و شكل آنها برحسب فصل و مد تغيير ميكرد، لباس خارج آنها، يعني چادر الوان بدون كوچكترين تغييري از حيث شكل باقي بود. كدبانوان كمتر از خانه خارج ميشدند و اغلب اوقات بر تخت روانهاي مخصوص يا بر خر و استر سوار ميشدند و به ندرت پياده راه ميرفتند. خارج از محيط منزل، زنها كاملا خود را ميپوشانيدند. هرچند برقعها و روپوشهاي آنان رنگارنگ بود، شكل و دوخت همه آنها يكسان بود. پارچه چادر آنها قماش ابريشمينه يا شاره بود كه از دو قسمت لنگوته و فوطه تشكيل ميشد. نخست، فوطهواري كه از كمر ميبستند، تمام قامت را تا گوزك پا ميپوشانيد و فوطهوار دوم كه بر سر ميافكندند و تمام پشت و شانهها و سر را تا پيشاني فروميگرفت و زن كدبانو روي خود را با تور نازكي كه بر سر داشت، ميپوشانيد. اين تور را در ماوراء النهر (پرنجه) و در مادون النهر (روبند) ميناميدند. از كمر به پايين زنان خوشپوش شلواري از اطلس بسيار گشاد كه تا گوزك پا را فروميگرفت ميپوشيدند. اين شلوار به جوراب و كفش ساغري پاشنهدرازي منتهي ميشد. كدبانوان در خانه شلوار كوتاهي داشتند، در بالاي آن شليته بسيار گشادي از اطلس يا تافته به تن ميكردند كه توري اطراف آن گلدوزي شده بود.
همچنين كرته يا ستره و جورابهاي صوف رنگارنگ از لباسهاي داخلي آنها بود. در محيط داخلي منزل و اتاقها، زنان از پوشيدن هر نوع كفشي يا پاپوشي خودداري ميكردند، زيرا كه درون سراي و كف هر اتاقي را از نطع يا گليم يا حصير يا قالي فرش كرده بودند.
آرايش زنان عبارت بود از تعداد زيادي گيس بافته يا طره كه شماره آنها گاهي
ص: 79
به سي تا چهل ميرسيد و طول آن تا كفل و پهلو ادامه داشت، در مواردي كه زنان از داشتن موي زياد بينصيب بودند، از گيس عاريتي استفاده ميكردند تا موي خود را انبوه و دراز جلوه دهند. چه، تعداد طره گيسوان معرف طبقه و موقعيت اجتماعي زنان بود.
گاه گيسوان را مرتب كرده روي سر قرار ميدادند و گاه به وسيله دام گيسو و سرآغج گلدار و زيبايي گيسوان را نگاه ميداشتند. «حرات» و كدبانوان كلان، كلاهي طاقيهوار چون اكليل به سر ميگذاشتند كه جنس آن از اطلس و حاشيهاي طلايي داشت، باوجود اين كلاه، هرگز بينقاب از خانه خارج نميشدند.
در قرن سيزدهم خاتونان مغول، پري بر تاج خود ميزدند و ديري نگذشت كه زنان زيبا، روسري و كلاههاي خود را با موهاي زيبا زينت دادند. به وسيله آنها استفاده از جامههايي كه طرح و شكل و دوخت چيني داشت نيز معمول گرديد.
زنان هميشه خود را به انواع جواهرات، گردنبندها، انگشتريها، گوشوارهها و دستبندها ميآراستند. دستبندها معمولا از طلا، نقره، احجار گرانبها، عاج يا شيشههاي رنگين بود كه با كوچكترين حركت و برخورد صداي دلنشيني از آنها به گوش ميرسيد.
در قرنهاي دوازدهم و سيزدهم، لباس زنان مانند مردان، آستينهاي بلندي داشت كه نشان خواجهشماري و شهرنشيني بود و به شرف و نجابت ارتباط نداشت.
آنچه گفتيم مربوط به آرايش حرات و زنان اشراف و بورژوازي است، زيرا زنان ميانهحال و فقير لباسي ارزانقيمت ميپوشيدند و لباس و چادر آنها مانند زنان دولتمند و اشراف از ابريشم نبود، بلكه بيشتر از فوطه كرباس استفاده ميكردند.» «1» بهاينترتيب، اكثريت قاطع زنان وابسته به طبقات محروم اجتماع، از خوراك و پوشاك و مسكن شايستهاي برخوردار نبودند. لباس آنها از نخهاي زبر و درشتي بود كه با دوكهاي خود ميرشتند؛ و در كارگاههاي محلي ميبافتند. مسئله رعايت بهداشت و فرار از «ميكروب» و بيماري و استفاده منظم از حمام و صابون براي زنان و كشاورزان و پيشهوران خردهپا و دامداران، امري ناشناخته بود؛ بههمينعلت، هشتاد درصد فرزندان آنان در اثر اسهال، آبله و ديگر امراض عفوني در نخستين ماهها و سالهاي زندگي، دستخوش مرگومير ميشدند. طبيعي است در چنين شرايط دشواري، زنان وابسته به طبقات محروم كه از ابتداييترين وسايل زندگي مقرون به رفاه و آسايش بينصيب بودند، نميتوانستند در انديشه لباس زيبا، يا آرايش خود باشند و يا از ساعات فراغت، براي كسب دانش يا فنون و هنرهاي مربوط به زندگي استفاده نمايند.
______________________________
(1). زندگي مسلمانان در قرون وسطي، پيشين، ص 86 به بعد.
ص: 80
اتو
يعني آلتي كه به كمك آن چين و كيسي لباس را زائل كنند؛ از قرنها پيش در ايران معمول بوده است. بهطوريكه در لغتنامه دهخدا آمده است: «پيش از اين به جاي آلت آهنين كنوني نيمخمي را بر جايي نصب كردندي و به زير آتش افروختندي و جامه بر نيمخم كشيدندي و كلمه روسي اوتوك از فارسي گرفته شده است ...» ناگفته نماند كه از «اتو» استفاده طبي نيز ميكردند، يعني در دردهاي مفاصل، موضع را با «اتو» گرم ميكنند.
مگر اطلس و صوف دارد مفاصلكه داغ از «اتو» كردنش بود واجب *
جامهها سربسر از داغ «اتو» سوختهدلجز نپرداخته كرباس كه خامست اينجا نظام قاري
صوف و اطلس مينهند از عشق هم داغ «اتو»آفرين او را كه داغ شهرياري بر دلست «1» صائب
در كتاب اسرار التوحيد شيخ ابو سعيد ابي الخير (تأليف در حدود سال 575 هجري قمري) صورت ظاهر و لباس و اسباب سفر يك صوفي وارسته چنين توصيف شده است:
«... چون نزديك آمد، مردي ديدم بلندبالا، سپيدپوست، ضخيم، فراخچشم، محاسني «2» تا ناف، مرقعي «3» صوفيانه پوشيده و عصايي و ابريقي «4» در دست و سجاده بر دوش افكنده و روستره «5» با مسواك بر دوش ديگر و كلاهي صوفيانه بر سر نهاده و چمچمي «6» برپاي كرده ... به كنار آب آمد و سجاده بيفكند، به شرط متصوفه و ابريقي آب بركشيد و بدان پس بالايي فروشد و استنجايي «7» بهجاي آورد و بر كنار چشمه بنشست ...» «8»
چنانكه احمد غزالي در «فضائل الانام» متذكر شده است از ديرباز طبقه ممتاز جامعه ايران به «لباس نيكو و جامه زيبا» و كسب مقام و موقعيت دلبستگي و علاقه داشتند، غزالي، خطاب به خواجه مجير الدين كه به خدمت سنجر كمر بسته بود از سر خيرخواهي ميگويد: «... هركه
______________________________
(1)- لغتنامه دهخدا، (ابو سعد اثبات)، ص 998.
(2)- ريش
(3)- جامه صوفي
(4)- آفتابه
(5)- منظور از «روي ستره» همان دستمال صورتخشككني است.
(6)- گيوه
(7)- تطهير و شستشو
(8)- كريم كشاورز، هزار سال نثر فارسي، كتاب سوم، ص 749.
ص: 81
خدمت تركي كند اگر بدان كند، تا ممكن شود از لباس نكو و جامه زيبا، اسير رعونت (خودآرايي و خودخواهي) بود و به حقيقت زني بود در لباس مردي، و اگر بدان كند تا عوانان و سوقيه (بازاريان) وي را خدمت كنند (احترام و تعظيم) اسير كبر بود ...» «1»
پوشاك مغولان
مغولان، پس از آنكه در ايران استقرار يافتند، پوشاك خود را تغيير دادند، اين قوم قبل از ظهور چنگيز، لباسي از پوست داشتند، اما در دوران چنگيز، مغولان از پارچه، لباس كيسهمانندي ميدوختند و زنان در زير اين لباس شلوار بلند ميپوشيدند، آنان اين لباس را بر روي شانه راست گره ميزدند. مردان از كلاه پوستي استفاده ميكردند؛ غازان سعي كرد عمامه را جايگزين كلاه معمولي كند ولي ظاهرا در اين راه توفيق نيافت. زنان، كلاه و دستمال سر بهكار ميبردند، مغولان از پارچههاي خارجي نيز استفاده ميكردند، اندكاندك مغولان در پوشيدن لباس راه تجمل پيش گرفتند و گذاشتن دستمال در جيب بين آنان معمول شد و لباسهاي قومي و ملي مغول جاي خود را به لباسهاي محلي داد، ما نميتوانيم بگوئيم كه لباسهاي محلي تا چهاندازه تحت تأثير لباس مغولان قرار گرفته است ...» «2»
لباس در عهد تيموريان
كلاويخو، در سفرنامه خود از يكي از ضيافتهاي رسمي سمرقند كه زن بزرگ تيمور و خود او نيز شركت داشتهاند سخن ميگويد و لباس زن تيمور را چنين توصيف ميكند: «جامه اين خانم از پرند سرخ زردوزي شده و بسيار گشاد بود و دامني بلند داشت كه به زمين ميكشيد، اين جامه بيآستين بود، يقه پيراهن تا بالا بسته بود ... دامن او فوق العاده پهن و عريض بود؛ و دنباله آن را 15 خانمي كه ملازم او بودند ميكشيدند، تا او بتواند راه رود، چهره خانم با سفيد- آب يا چيزي مانند آن آرايش شده بود و چنان مينمود كه پنداري بر سيما نقابي سفيد دارد، اين رسم آنهاست كه هنگام بيرون آمدن در آفتاب براي حفظ چهره خود اين ماده را زمستان و تابستان به صورت ميمالند، همه بانوان درباري اين ماده را استعمال كرده بودند.
خانم بزرگ بر چهره نقابي نازك و سفيد داشت بر روي سرش چيزي شبيه «خود» قرار داشت كه از پارچه سرخ تهيه شده بود و در كنار آن بر روي شانههايش افتاده بود، قسمت پشت خود بلند و با مرواريدهاي گرانبها آرايش شده بود، علاوهبراين گرداگرد آن با سنگهاي گرانبها و لعل و بدخشان و فيروزه و غيره تزئين شده بود.
گيسوان او باز و آشفته بود و هنگام پيشآمدن حركت ميكرد، رنگ گيسوان بسيار
______________________________
(1)- احمد غزالي، فضايل الانام من رسائل، با مقدمه و حواشي مويد ثابتي، ص 77.
(2)- برتولد اشپولر، تاريخ مغول در ايران، ترجمه دكتر محمود ميرآفتاب، ص 443- 442.
ص: 82
سياه بود، زيرا اين رنگ بسيار مورد توجه است و زنها گيسوان خود را سياه ميكنند. بر بالاي سر خانم، مردي چتري گرفته بود كه دسته آن به اندازه يك نيزه بود، اين چتر از پرند سفيد و به شكل گنبد و گرد همچون چادر بود. بهاينترتيب زن بزرگ شاه با عده كثيري ملازم به شاهنشين كه نزديك تيمور بود نشست، و 9 شاهزاده خانم از خاندان تيمور هريك در محل مخصوص خود قرار گرفتند، درحاليكه هريك از آنها به نحوي جامه بر تن كرده و گوهرهاي مختلف آويخته بودند.
در جاي ديگر كلاويخو درباره زنان مينويسد «زنهاي شهري معمولا روي پوشيدهاند و عجب آنكه چادر سفيد داشتهاند و نقاب سياه! واقعا مثل ماه زير ميغ ميرفتهاند، زنهاي تيمور در مجلس مهماني عمومي كه از جمله مدعوين همين سفرا بودهاند، حاضر شده و به موجب عادات مغول شراب زياد هم ميخوردهاند. در اين دوره، خوردن گوشت اسب معمول بود. كلاويخو ميگويد يك اسب كامل را با كله و دم سرخ كرده سر سفره آوردند. در سفره، شراب به حد وفور صرف ميشده و از اينكه كلاويخو از خوردن شراب خودداري ميكرد، درباريان عموما و ملكه زن تيمور سخت متعجب بود.» «1»
ديوان البسه
اطلاع ما از كيفيت و چگونگي البسه مردان و زنان ايران در دوران بعد از اسلام بسيار مبهم و نارساست غير از بسحق اطعمه كه معاصر با اواخر عمر خواجه حافظ شيرازي بوده و چنانكه ديديم بسياري از غزلهاي وي را استقبال كرده است، مرد ديگري به نام مولانا نظام الدين قاري يزدي به تقليد از بسحق اطعمه «ديوان البسه» را به رشته نظم كشيده و در ديباچه آن چنين نوشته است: «... اما بعد چنين گويد نساج اين جامه رنگين و خياط اين خلعت با تمكين از لباس رعونت عاري .. نظام قاري كساء اللّه لباس التقوي ...
روزي محفلي از اهل لباس دست داد و اهل دستار با جامهاي ملون متكلف حاضر بودند، خواني آراسته در ميان آمد در آن رختهاي رنگين و سفره سنگين ديدم، با خود انديشه كردم كه چون شيخ بسحاق عليه الرحمه كه در اطعمه ديگ خيال بر آتش فكرت نهاد، من نيز در البسه، اقمشه معاني در كارگاه دانش به بار نهم و بر ضمير همگنان پوشيده نيست كه همچنانكه از مأكول ناگزير است از ملبوس نيز چاره نيست و ديگر آنكه چون تاجداران ممالك نظم به حكم الشعراء امراء الكلام او را باورچي خوان نعمت گردانيدند و مطبخ به وي سپردند، دعا- گوي را نيز دست تصرف در رختخانه اشعار دادند ... في الجمله از او كشكينه و از ما پشمينه، بنابراين مقدمات، ديواني مشتمل بر قصايد و غزليات و رسائل و مقطعات و رباعيات و فرديات درين لباس قلمي گرديد.» اين شاعر كه ظاهرا در اواسط قرن نهم ميزيسته، مانند بسحق به به بسياري از شعراي بزرك تمثل جسته و در آثار خود اشعاري از آنان تضمين كرده است،
______________________________
(1)- سفرنامه كلاويخو، پيشين، ص 262 تا 265 (به اختصار).
ص: 83
چون به ديوان كامل نظام الدين قاري دسترسي نبود، 24 غزل كه مطلع هريك ذيلا نوشته ميشود از تاريخ عصر حافظ نوشته دانشمند فقيد دكتر قاسم غني را عينا نقل ميكنيم:
رونق حسن بهاري است دگر كتان راگرم بازار ز شمسي شده تابستان را ***
ز تبريز ار گليمي نازك آري در برم يارابه نقش سادهاش بخشم سمرقند و بخارا را
بناي جبه كرباس سست بنياد استبيار صوف كه بنياد پنبه بر بادست
مرا اگرچه به بستر لت كتان انداختز روي صوف نظر برنميتوان انداخت
مرغ مدفوني گلي از شرب در منقار داشتبر گلستاني ز كمخا نالههاي زار داشت
قيچجي بقچه رخت من و دستار كجاستوان كلاه و كمر و موزه بلغار كجاست
ميان ما و مرقع محبت ازلي استگواه ملمع رنگين و خرقه عسلي است
ز اطلس فلكم پرده در طنبي استبه طاقچه مه و خور جام و كاسه حلبي است
عيب قطني مكن اي اطلس پاكيزه سرشتتار او چونكه بپود تو نخواهند نبشت
شمله كين عزتم ز دولت اوستگردنم زير بار منت اوست
يكچند پنبهدانه به خاكش مقر شودگردد به سعي زوده و دستار سر شود
نازكان كين موزه برجسته برپا ميكنندچكمه را بهر تنعم زير و بالا ميكنند
جوهر صوف و سقرلاط همان است كه بودحقه مهر بدان مهر و نشان است كه بود
ص: 84 نشان پوشي و نقش علم نخواهد ماندنماند بندقي و ريشه هم نخواهد ماند
تا ز قطني و قدح نام و نشان خواهد بودتنم از ذوق شمط جامهدران خواهد بود
در ازل پرتو كرباس بر اندام افتادهركجا برهنه در طمع خام افتاد
دل ما به وصل ارمك ز قبا فراغ داردكه به دگمه پايبند است و درز داغ دارد
در قباپوشي ما كجكلهان حيراننددر لباس اين سخنان جامهدران ميدانند
زينت چتر قطيفه ماه نداردافسر خور شوكت كلاه ندارد
خازن بعيد ابلق سنجاب من بياربنگر هلال را چو دم قاقم آشكار
آنكه خياط برد پارچه از رو وارشپنبه حلاج چرا كم نكند از كارش
قباي ارمك و پيراهن كتان دقيقاگر بود فرجي در برش زهي توفيق
اي خوش آن ساعت كه صوفي موجزن در بر كنمفخر بر جمله قدكپوشان بحر و بر كنم
خز و ديبا ز باغ و بوستان بهنخ و كمخا ز راغ و گلستان به
به پرده شاهد كمخا و جلوهگر ميخكبه هم برآمده دستار كاين چه بلعجبي است
به صوف از آن جهت انگورهيي لقب كردندكه گهگهش لكه به روي ز باده عنبي است
در اينكه صندلي بقچهكش به پايه رسيدسبب مپرس كه آنرا دليل بيسببي است
درآمدن بهمه رنگ شرب و والا راز عين قحبهنمائي و غايت جلبي است
ص: 85 بكيش كلكنه و دين فوطه حمامكه بقچه كردن سجاده عين بيادبي است
به رختخانه قاري حرام و زينت بينكه متكاي سرش گرد بالش طنبي است
ز نظم البسه قاري به پارسيگويانزبان خموش و ليكن دهان پر از عربي است «1» بهطوريكه مشاهده ميشود اسامي پارچهها و البسه معمول در آن دوره با اسامي و اصطلاحات امروزي اختلاف فراوان دارد، بههمينجهت درك صريح اشعار قاري دشوار و در مواردي غيرممكن است.
از دوران صفويه به بعد در اثر آمدورفت اروپائيان و سفرنامههايي كه به همت آنان به رشته تحرير درآمده است، اطلاعات ما در زمينههاي مختلف امور اجتماعي و اقتصادي بيشتر است شاردن كه در حدود سيصد سال پيش به ايران آمده، در سفرنامه گرانبهايي كه از خود به يادگار گذاشته، اطلاعات سودمندي از خصوصيات لباس مردان و زنان در اختيار ما ميگذارد.
لباس مردان
اطلاعات ما از لباسهاي قديم از دو منبع است، يكي از كتب و مدارك تاريخي و عكسها و تابلوهاي قديمي و ديگري آثار و سفرنامههايي كه در قرون اخير به رشته تحرير درآمده است.
شاردن كه در سال 1673 ميلادي، يعني 1084 قمري به ايران سفر كرده، در مورد لباسهاي نياكان ما چنين مينويسد: «لباسهاي شرقيها تحت تأثير مد قرار نميگيرد؛ و تقريبا هميشه يكطور دوخته ميشود نه از حيث رنگ و نه از حيث شكل و پارچه از قرون متمادي تغيير مهمي در آن رخ نداده است.» وي ميگويد كه در خزانههاي اصفهان لباسهايي متعلق به چنگيز را ديده است كه مانند لباسهاي روزي است كه او به آن شهر مسافرت مينموده است و درباره لباس مردم آن زمان اصفهان مينويسد: «مردان آن زمان شلوارهائي ميپوشند كه تا روي كفش ميآيد و از جلو چاك ندارد و آن را با ليفه به كمر نگاه ميدارند. پيراهن آنها بلند است و روي شلوار ميافتد و از طرف راست چاك دارد و اين چاك تا روي شكم ميآيد، پيراهن فاقد يقه است، ولي مردان و زنان لبهاي از مرواريد يا يراق به پيراهن خود ميدوزند كه تقريبا به عرض يك انگشت است، مردان روي پيراهن يك نيمتنه كوتاه ميپوشند كه معمولا از پارچه پنبهاي است و در پايين روي شكم تكمه ميخورد و دامن آن
______________________________
(1)- مأخوذ از حاشيهيي است كه آقاي علي اصغر حكمت بر تاريخ ادبي براون نوشتهاند.
ص: 86
روي رانها ميافتد روي اين نيمتنه يك قبا ميپوشند، قسمت بالاي قبا بسيار تنگ است و طرفين آن در ارتفاع كمر روي هم ميآيد. ابتدا سمت چپ و بعد سمت راست قبا را در زير بغل به وسيله تكمهاي ميبندند، آستين قبا تنگ و بلند است و قسمت زياد آن را تا روي مچ بالا ميزنند و يا با تكمه ميبندند.
روي قبا دو يا سه شال به كمر ميبندند، كه معمولا از پارچه نفيسي است و وقتي آن را تا كنند، چهار انگشت عرض دارد به اين طريق قبا در قسمت بالاي كمر برآمده ميشود و به جاي جيب به كار برده ميشود.
روي قبا يك نيمتنه ديگر ميپوشند كه يا آستين ندارد و يا آستين كوتاه دارد و آن را (كردي) مينامند و گاهي اين كرديها بلند و آستيندار است .... و از ماهوت يا ساتن (زري) است و مليلهدوزي و زردوزي دارند، گاهي لبه آنها را با پوست سمور يا با پوست بره تاتار و بلخ تزئين ميكنند.
جورابها مثل كيسه يكسرهاند و از پارچه دوخته ميشوند و تا پائين زانو ميآيند و در آنجا گره ميخورند، سروته آنها يكي است. به كف جوراب يك قطعه چرم قرمز ميدوزند تا اصطكاك با لبه كفش آن را پاره نكند. جوراب اخيرا با تقليد از اروپا معمول شده، ولي سابقا بيشتر مردم پاپيچ ميبستند؛ اكنون جوراب را نسبت به فصل نازك يا ضخيم درست ميكنند ولي در تابستان معمولا جوراب نميپوشند و پاي برهنه را داخل كفش ميكنند.
در ايران چند نوع كفش معمول است ولي هيچكدام بند ندارد، زير پاشنه را آهن ميزنند و زير كف در چند نقطه ميخ ميكوبند، كفش مردم ثروتمند مانند راحتي زنان به صورت نعلين است كه به راحتي ميتوانند آن را از پا بيرون بياورند، چون تمام اطاقهايشان از قالي مفروش است- كفشها معمولا از چرم سبز كمرنگ است پاشنه به قطر يك مقوا ولي از چرم بسيار خوب است، فقط نعلينها پاشنه دارند و بقيه كفشها بدون پاشنه است و رويه بعضي از آنها چرم و بعضي ديگر از پارچه است. گيوه كه با ميل ميبافند خيلي تنگ است و بدون پاشنهكش نميتوان پوشيد، گيوه، مخصوص پيشخدمتهاست و به اين دليل است كه پيشخدمتها معمولا يك پاشنهكش در كمرشان دارند.
كفش مردم فقير از پوست شتر ساخته شده كه محكمتر است، ولي وقتي هوا باراني است راه رفتن با آنها بسيار دشوار است. دهاتيها، پاپوش ميپوشند كه از پارچه و پوست است.
سپس شاردن شرح مفصلي از عمامه و طرز بهكار بردن آن ميدهد و بعد به تشريح پارچههاي معمول در ايران ميپردازد.
پارچه لباس از پنبه يا ابريشم است، ابريشم بيشتر براي پيراهن و شلوار به كار برده
ص: 87
ميشود و نيمتنه را از پنبه و ابريشم ميسازند تا گرم باشد. رنگ سياه زياد مرسوم نيست و آن را رنگ ابليس مينامند ولي رنگهاي تند بسيار معمول است.
بهطوريكه گردشگاهها و خيابانها به صورت تابلوي نقاشي رنگين درميآيد.
مردها معمولا ريش ميگذارند ولي نه ريش بلند، براي اصلاح ريش آن را در دست چپ ميگيرند و هرقدر از دست بيرون آمد، قيچي ميكنند. نظاميها و بسياري از ديگر مردها، سبيل بلند ميگذارند و ميگويند شاه عباس كبير به سربازانش از روي بلندي سبيل پاداش ميداد، اين سبك لباس و آرايش از زمان كورش تاكنون در ايران معمول بوده است و تغيير زيادي در آن حاصل نشده.
از ديوان نظامي، مربوط به ربع اول قرن 16 ميلادي «لباس زنان»
ص: 88
لباس زنها شبيه به لباس مردهاست، فقط جوراب نميپوشند، كفش آنها كه ساغري ناميده ميشود، به وسيله مرواريد يا سنگهاي قيمتي تزيين ميگردد، پيراهن را قميص مينامند و شايد كلمه شميز فرانسه از همين لغت آمده است.
پيراهن زنان از جلوي سينه تا ناف چاك دارد، نيمتنه بلندتر از پيراهن است و روي آن شال كمري نازكتر از مردان بسته ميشود. روي سر، يك روسري نازك مياندازند كه روي شانهها ميافتد و گردن و پستانها را ميپوشاند.
وقتي از خانه بيرون ميروند، چادر سفيدي بر سر ميكنند و فقط چشمانشان پيداست.
زنها چهار چادر دارند كه دو عدد آنها براي خانه و دو عدد ديگر براي كوچه است، اولي فقط روسري تزئيني است و دومي از زير چانه رد ميشود و روي سينه ميافتد سومي چادر سفيدي است كه تمام بدن را ميپوشاند و چهارمي يك نوع دستمالي است كه روي صورت مياندازند (روبنده) و طرفين آن را به دو طرف صورت ميبندند، اين دستمال پنجرهاي در مقابل چشمان دارد.
ارامنه، حتي در خانه روسري را طوري ميبندند كه تا نصف دماغشان پوشيده ميشود.
زيرا حق دارند خويشان مرد يا كشيشان را در خانه بپذيرند؛ ولي دخترهاي ارمني فقط تا دماغشان را ميبندند تا صورت آنها بهتر ديده شود و زودتر شوهر كنند. دستكش بين مردها و زنها معمول نيست؛ زنها موهايشان را از عقب به صورت گيس ميبافند، هرقدر گيسوان بلندتر و درستتر باشد زيباتر است، اگر به اندازه كافي بلند نباشد كمبود آن را با گيسهاي مصنوعي ابريشمي تكميل ميكنند. نوك گيسها را با دانههاي مرواريد يا قلابهاي قيمتي تزئين ميكنند. زنهاي شوهردار و اعيان، تاجي به سر ميبندند كه به صورت روبان كمعرض است، ولي دخترها، شبكلاههاي كوچك بر سر ميگذارند و گيسوان را از دو طرف روي گونههايشان مياندازند، شبكلاه دختران اعيان با جواهر و مرواريد تزئين يافته.
ريش و پشم سياه، بسيار مورد علاقه ايرانيان است، پهنترين ابروها زيباترين آنهاست، خصوصا اگر از ميان به هم متصل باشند، آنهائي كه از نژاد اعراباند، اين نوع ابروها را دارند؛ ولي زنهاي ايراني كه فاقد آن هستند با حنا آن را تكميل ميكنند.
به روي پيشاني كمي بالاتر از ابروها، يك خال لوزيشكل قرار ميدهند، در روي زنخدان خال ميكوبند كه پاك نميشود و دست و پايشان را با حنا قرمز ميكنند، معمولا زنهاي كوتاهقد از بلندقدها بيشتر مورد پسندند. روي سر جقههاي كوچك در بالاي تاج قرار ميدهند و گاهي نيز گل جاي تاج را ميگيرد، يك گردنبند مرواريد كه به طرفين شقيقه وصل ميكنند، از زير چانه آويزان است.
ص: 89
زنها، دستبندها و بازوبندهاي پهن به پهناي سه انگشت و گردنبندهاي طلا و مرواريد نيز بهكار ميبرند و به گردنبندها يك عطردان ميآويزند، كه بعضي از آنها به اندازه كف دست است.
انگشترهايي كه به دست ميكنند، به قدري زياد است كه از اين حيث هيچ ملتي با آنها نميتواند رقابت كند، قيمت لباسهاي ايرانيان زياد است؛ مثلا افسري كه در سال 1200 سكه عايدي دارد، تقريبا همين مبلغ را خرج لباس خود ميكند.» «1»
بسياري از لباسها و كلاههاي ايراني در طول زمان به كشورهاي اسلامي راه يافته است، كه از آن جمله تبان است كه كلمه تحريف يافته تنبان ميباشد، و آن نوعي شلوار چرمي است كه كشتيگيران به پا ميكنند و نيز به معناي نوعي شلوار كتاني است كه ملاحان ميپوشند؛ همچنين كلمه تاج به نوع مخصوصي از كلاه اطلاق ميشود كه در آثار نويسندگان جديد غرب به همين معني آمده است. ظاهرا شاه اسماعيل پسر حيدر، كلاه تاج را براي خود يا طرفداران خود انتخاب كرده است. اولئاريوس، تاج را چنين وصف ميكند: كلاه بيلبه قرمزي است كه دوازده ترك دارد؛ در كتاب كمپفر (صفحه 44) ميخوانيم: «تاج، كلاه بلندي است به شكل خاص خود كه در دربار ايران بسيار ديده ميشود ... پادشاه آن را بر سر ميگذارد؛ بزرگان كشور نيز در جشنهاي بسيار باشكوه در حضور سلطان آن را بر سر ميگذارند، اين كلاه از ماهوت ساخته شده با گلهاي طلا زينت يافته و چند رديف جواهر نفيس به دور آن نشاندهاند؛ بعضي از صوفيان و اهل فتوت نيز تاج مخصوصي بر سر ميگذاشتند.
همچنين جبه، قبايي است كه روي لباسهاي ديگر پوشيده ميشود آستينهاي آن بسيار كوتاه است، در زمستان آن را از پوست آستر ميكنند آنوقت آن را جبه آستر پوست مينامند. ازار چادر بزرگي است كه در شرق زنان هنگام بيرون شدن از خانه سرتاپاي خود را در آن ميپوشانند. شال، همان كلمه شال فارسي است كه به چندين زبان اروپايي نيز بهكار رفته است، اين پارچه را چين ميدهند و چندين بار دور كمر ميبندند ...» «2»
طيلسان: جامه گشاد و بلند كه به دوش اندازند، ردا، نوعي ردا و فوطه كه عربان و خطيبان و قاضيان و كشيشان مسيحي بر دوش اندازند ...» «3»
قبا: بهطوريكه از آثار تاريخي برميآيد، قبا، لباس بلندي بود كه در جلو با چند
______________________________
(1)- ماخوذ از مقاله دكتر عيسي بهنام در مجله نقش و نگار.
(2)- نگاه كنيد به فرهنگ البسه، پيشين، صفحات 90، 96، 110 و 232.
(3)- محمد معين، فرهنگ معين، ج 2، ص 2245.
ص: 90
تكمه بسته ميشد؛ يقه آن كاملا باز و تا اندازهاي شبيه لباس ارمنيها بود ... در زير لباس، جبه ميپوشند پوشيدن قبا در زمان پيامبر اسلام معمول بود.» «1»
لنگوته: لنگي است كوچك كه درويشان و فقيران و مردم بيسروپا بر ميان بندند.
برميكنم بروي ميانبند جانمازلنگوته را معارض شلوار ميكنم» «2» نظام قاري
عبا: عبارت از روپوش گشاد و بلندي است كه از پشم يا نخ تهيه ميشود و معمولا جلوي آن باز است و دو سوراخ در طرفين آن تعبيه ميكنند كه دستها را از آن بيرون ميآورند؛ در ممالك اسلامي روحانيان و قضات و جز اينها، غالبا از آن استفاده ميكنند.
مردان جنگجو، معمولا خفتان ميپوشيدند و آن را قزآگند نيز گويند و مخصوص كساني است كه آماده جنگ و پيكارند؛ در شرح حال يعقوب ليث ميخوانيم كه «لباس او غالبا خفتاني ساده بود رنگ كرده از آن نوع كه آن را فاختهيي ميخواندند.» «3»
خياطان
در ميان پيشهوران، خياطان و كفاشان بيشتر از ديگر پيشهوران مورد مراجعه عمومي بودند و غالبا مردم، از بدقولي، تقلب و سوءاستفاده بعضي از آنان شكايت ميكردند. مولوي در دفتر ششم مثنوي، از مهارت خياطان در ربودن پارچه سخن ميگويد:
گفت قاضي بس تهي رو صوفئيخالي از فطنت چو كاف كوفئي
تو، به نشنيدي كه آن بر قند لبغدر خياطان هميگفتي به شب
خلق را درزي «4» آن طايفهمينمود افسانههاي سابقه
... چونكه دزديهاي بيرحمانه گفتكه كنند اين درزيان اندر نهفت
... گفت اي قصاص «5» در شهر شماكيست استاتر در اين مكر و دغا
گفت خياطي است نامش يورششاندرين جستي و دزدي خلق كش
گفت من ضامن كه با صد اضطراباو نيارد برد پشم رشته تاب
... بامدادان اطلسي زد در بغلشد به بازار و دكان آن دغل
پس سلامش كرد گرم و اوستادجست از جا، لب به ترحيبش گشاد
گرم پرسيدش ز حد ترك بيشتا فكند اندر دل او مهر خويش
چون بديد از وي نواي بلبليپيش افكند اطلس استنبلي
______________________________
(1)- فرهنگ البسه مسلمانان، پيشين، ص 339.
(2)- فرهنگ معين، پيشين، ج 3، ص 3635.
(3)- عبد الحسين زرينكوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 641.
(4)- خياط
(5)- قصهگو.
ص: 91 كه بِبُر اين را قباي روز جنگزير نافم واسع «1» و بالاش تنگ
گفت صد خدمت كنم اي ذوو داددر قبولش دست بر ديده نهاد
پس بپيمود «2» و بديد از روي كاربعد از آن بگشاد لب را در فشار
... ترك خنديدن گرفت از داستانچشم تنگش گشت بسته در زمان
پارهاي دزديد كردش زير راناز جز از حق، از همه احيا نهان «3»
گفت لاغي «4» خندمينتر زان دو ياركرد او اين ترك را كلي شكار
چشم بسته عقل جسته مولهبهمست ترك مدعي از قهقهه
پس سومبار از قبا دزديد شاخكه ز خندهش يافت ميدان فراخ
... بوسه افشان كرد بر استاد اوكه به من بهر خدا افسانه گو
گفت درزي اي طواشي برگذرواي بر تو گر كنم لاغي دگر
پس قبايت تنگ آيد بازپساين كند با خويشتن خود هيچكس
خنده چه رمزي ار دانستيئيتو به جاي خنده خون مگريستئي منتقد نامدار ما، عبيد زاكاني همين معني را در چند جمله بيان ميكند: «خياطي براي تركي قبا ميبريد، ترك چنان ملتفت بود، كه خياط نميتوانست پارچه از قماش بدزدد، ناگاه تيزي بداد، ترك را خنده بگرفت و به پشت افتاد، خياط كار خود بديد؛ ترك برخاست و گفت: اي استاد درزي تيزي ديگر ده. گفت: جايز نباشد كه قبا تنگ ميگردد ...» «5»
صاحب قاموس كتاب مقدس گويد: «بدانكه لباس متنفذين پنج قسم بود، يعني پيراهن و عبا و كمربند و كفش و عمامه؛ اما پيراهن متقدمين لباسي بود كه بدن را از شانه تا زانوها ميپوشانيد و آن را آستيني نبود، پس از آن به اقتضاي زمان، به تدريج آن را بلندتر كرده، آستين را نيز بر آن افزودند و كمربندي نيز بر آن قرار دادند، لهذا چون شخص جز پيراهن چيز ديگري نميداشت، وي را عريان ميگفتند و پيراهن مذكور را از كتان يا پشم به موافق ميل اشخاص، به اختلاف انواع ميساختند.
اما كمربند كه زنار نيز ميگويند، فايدهاش نگاه داشتن پيراهن بود و چون بر كمر ميبستند، مقصود بيداري و خدمت كردن، و هرگاه از كمر ميگشادند، مراد استراحت و آسودگي بود.
كمربند را از ريسمان يا پارچه يا پوست درست ميكردند و بر كمر ميبستند، گاهي
______________________________
(1)- گشاد.
(2)- اندازه گرفت.
(3)- زندگان
(4)- شوخي.
(5)- كليات عبيد، پيشين، ص 290.
ص: 92
محض زينت، سنگهاي گرانبها و سنجاقها بر آن قرار ميدادند؛ و سلاح جنگ از قبيل:
شمشير و خنجر و كارد برابر آن ميبستند و همچنين پول طلا و نقره خود را در آن ميگذاشتند.
عبا، لباس مربعمستطيلي بود، كه از قماش ميساختند، گاهي به دوش و گاهي زير بغل ميگرفتند- در زمستان، پوستيني از پوست گوسفند، يا بز بر دوش ميگرفتند.
لباس زنان با مردان چندان اختلافي نداشت، مگر اينكه لباس خارجي را كه مردان عبا و زنان چادر گويند، قدري فراخ ميگرفتند؛ و در اواخر روبند، يا دهانبند را بر آن افزودند.
اما كفشها يا نعلين عبارت از قطعههاي چوب يا پوست بود كه به هيأت قديم ساخته، به وسيله ريسمانهاي پوستي به پاي خود ميبستند و كندن كفش دلالت بر آن بود كه موضعي كه بر آن نشستهاند، امن و محل راحت است.
چون كفشها پاي شخص را از گردوغبار و ساير كثافات محافظت نميكرد، لذا لازم بود، كه ميزبان همواره آب براي شستن پاهاي ميهمان فراهم كند.
اما عمامه مخصوص كاهنان بود، بعضي از زنان عبراني نيز استعمال ميكردند، لباسها را با جواهر نفيسه و طلا و نقره و سنجاق زينت ميدادند و تمام مردم گوشوارهها در گوش و حلقهها در بيني و بازوبند در بازو و خلخال در پا ميداشتند و آينههايي از برنج صيقلي ترتيب ميدادند، كه به دست گرفته يا در گردن يا كمر خود ميآويختند؛ لباس روغني لباسي بود كه براي محافظت از آب در موسم باران جامه را در روغن كتان چرب كرده خشك سازند و بپوشند.
دوم آنكه زنان و مردان رعنا، جامههاي خود را، به روغنهاي خوشبو يا عطريات چرب سازند و اين از مخترعات اهل هند است. لباس عزا يا جامه ماتم لباسي بود، نيلي يا سياهرنگ.
يك دم از دود آه خاقانينيلگون كن لباس ماتم را لباس عباسي: كنايه از لباس سياه است كه خلفاي عباسي شعار خود ساخته بودند.» «1»
چنانكه قبلا گفتيم سادهترين لباسها را لنگوته گويند و آن لنگي است كوچك كه فقرا به كمك آن ستر عورت كنند.
بستن لنگوته در ايام گرما راحتستگر تو را شلوار يا تنبان نباشد گو مباش نظام قاري
لباده: به باراني نمدين و بالاپوش روزهاي باراني ميگويند، علاوهبراين، به قسمي جامه مردانه دراز اطلاق ميشود كه روي جامههاي ديگر ميپوشند و بيشتر روحانيان از آن استفاده ميكنند.
______________________________
(1)- لغتنامه دهخدا، پيشين، ص 107.
ص: 93 بر سر، عصا به زر رومي كند هميدر بر لبادهاي ز زبرجد كند همي منوچهري
قبا: «تونو» «1» سياح فرانسوي كه در سال 1663 در ايران بود، شرح جالبي درباره قبا نوشته است كه عينا نقل ميكنيم: «نيمتنه بلندي را كه روي لباسهاي ديگر ميپوشند، قبا نامند؛ و آن معمولا از پارچه نخي بسيار نازك دوخته ميشود؛ رنگ آن برحسب تمايل اشخاص قرمز يا زرد، يا رنگهاي ديگر است و چنان صاف دوخته شده كه گويي از اطلس است. اين نيمتنه از پارچه نخي كركدار و پيكه دوخته ميشود و تا نيمه ساق پا ميآيد، يقه آن باز و هلالي است، طرف راست آن درست روي شكم ميافتد؛ و در زير بغل چپ، با بندهايي بسته ميشود و طرف چپ لباس روي آن ميافتد و به وسيله چهار بند در طرف راست بسته ميشود اما يكي از اين بندها، هرگز بسته نميشود، بلكه روي بندهاي ديگر آويزان است.
قبا تا روي كمر بسيار تنگ است، از اين جهت به بدن قالب ميشود و شكم آنها را كاملا پوشيده و فشرده نگه ميدارد و از كمر به پايين متدرجا گشاد ميشود ... آستينهاي آن چسبان و قالب بازوان است؛ ولي بسيار دراز ميباشد و بههمينعلت آنها را چين ميدهند، كه از مچ دست نگذرد ... كساني كه ميخواهند آسوده باشند، به مچ آنها تكمه ميدوزند ...
جنس اين قباها، معمولا از پارچه ساده است، اما قباي رجال عاليرتبه، از اطلس يا پارچه (زربافته) كه زري ايران است دوخته شده است. در تابستان اغلب مردم، قبا را از پارچه بدون كرك ميدوزند ... براي بستن بندهاي قبا، هميشه بايد از يك خدمتكار كمك گرفت و لذا اغلب مردم ناچار فقط يكي از بندها را ميبندند و باقي را آويزان ميگذارند، به محض رسيدن به خانه براي رعايت نظافت قبا را درميآورند. اعيان، هر روز قباي ديگري ميپوشند ... ارزش يك مرد را از نظافت و لباسش معين ميكنند ...» «2»
زيرانداز
از ديرباز طبقات محروم به جاي قالي از حصير و بوريا و زيلو بهعنوان زيرانداز استفاده ميكردند؛ در كتاب حدود العالم ميخوانيم:
«از اين ناحيت گيلان جاروب و حصير و مصلي نماز و ماهي به همه جهان برند.»
حصير گفت به زيلو كه نقش ماست كنونكه ظل دولت خرگه فتاد بر سر ما *
در چين نه همه حرير بافندگه حله گهي حصير بافند نظام قاري
______________________________
(1)-Thevenot
(2)- فرهنگ البسه مسلمانان، پيشين، ص 339.
ص: 94
لباس مردان و زنان در عهد صفويه از كتاب شاردن
از دوره صفويه به بعد، در اثر آمدورفت اروپائيان به ايران و بسط مناسبات اقتصادي بين ايران و ملل غرب، به تدريج تغييراتي در آداب و رسوم طبقات ممتاز ايراني پديد آمد.
لباس شاه عباس
پيراهن شاه عباس، مثل پيراهن بيشتر مردم ايران، از پارچه سفيد نخي يا كتاني و گاه از پارچه شطرنجي خاصي، مركب از نخ و ابريشم بود، كه به سبك معمول زمان از پهلو بسته ميشد و دامنش تا بالاي زانو فرو ميآمد.
روي پيراهن در زمستان نيمتنه كوتاهي ميپوشند، كه مثل جليقه در زير لباس پنهان بود، اين نيمتنه را معمولا با پارچه نخي بسيار لطيفي كه از هندوستان ميآوردند و گل و بوتهها يا تصاوير رنگين زيبا داشت ميدوختند؛ و آن را براي اينكه گرمتر باشد، پنبهدوزي ميكردند، روي اين نيمتنه، قبايي ميپوشيدند كه بالاتنهاش تا كمر تنگ و چسبيده به بدن و دامانش فراخ بود ... آستينهاي قبا بسيار تنگ و بلند و بيتكمه بود، بهطوريكه قسمتي از آستين روي دست، چين ميخورد. يكطرف قبا را با بندي زير بغل چپ و طرف ديگر را روي آن زير بغل راست ميبستند ... شاه عباس، چون از طرف مادر، مازندراني بود مثل مردم آن سرزمين بيشتر به جاي قبا، نيمتنه يا كليجه كوتاهي به برميكرد، كه با تكمههاي گلابتون، گاه روي سينه و گاه از پهلو بسته ميشد؛ روي قبا يا نيمتنه كمربندي چرمين با شالي به رنگهاي گوناگون زير شكم ميبست و خنجري زير كمربند يا شال بر كمر ميزد.- در آن زمان مرسوم بود كه دو شال بر روي هم به كمر ميبستند. يكي از پارچه ابريشمين گل و
ص: 95
بوتهدار، يا زربفت بسيار لطيف كه بلندتر از شال دوم بود و چندبار دور كمر پيچيده ميشد، ديگري از پارچه يكرنگ ساده ابريشمي يا پشمي كه كوتاهتر بود و روي شال نخستين ميبستند ... برخي از بزرگان و سرداران تا سه شال هم نيز بر روي هم ميبستهاند و شالها معمولا زير شكم بسته ميشده است.
شاه عباس در زمستان روي قبا، نيمتنه تنگي از ماهوت ساده يا پارچههاي زربفت به برميكرد كه در زير گلو با گلولهاي ابريشمين به جاي تكمه، بسته ميشد، از دو طرف اين نيمتنه سه رديف رشتهها و گلولههاي گلابتون به رنگهاي مختلف آويخته بود كه معمولا نميبستند و همچنان آويخته رها ميكردند، تا گل و بوتههاي قبا از زير آن پيدا باشد، آستر اين نيمتنه هميشه از خز يا سنجاب با پوست بخارايي يا پوست بره خاكستري خراساني بود.
شلوار شاه، بيشتر ماهوت ساده يا راهراه، به رنگهاي مختلف و مخصوصا بنفش بود، كفشي هم از چرم يا تيماج ميپوشيد كه نوك تيز برگشته داشت، جورابي ساده يا زربفت، از پشم يا ابريشم به پا ميكرد، كه ساقهاش به سبك زمان كوتاه و گشاد بود.
عمامهاش در اعياد و روزهاي رسمي و هنگام پذيرائي از ميهمانان عاليقدر يا سفيران بيگانه، همان تاج قزلباش بود ... اما در مجالس انس و غيررسمي عمامهاي ساده بدون تاج و جيقه بر سر ميگذاشت، يعني فقط دستاري از پشم يا ابريشم كه آشفته و بيترتيب دور سر پيچيده بود ... تاج قزلباش را هميشه با دستار سبز ابريشمين بر سر مينهاد و عمامه عادي او دستاري سفيد يا پارچه سرخي بود كه خطوط سپيد نقرهاي داشت، ولي درهرحال تاج يا عمامه خود را برخلاف ديگران بر سر ميگذاشت، يعني آن قسمتي را كه بايد پشت سر قرار گيرد، جلو سر قرار ميداد و هيچكس جرأت نداشت كه از او تقليد كند ... شاه عباس در مجالس انس و ميگساري، عمامه از سر برميگرفت و پهلوي دست ميگذاشت؛ ولي ديگران هرگز از او تقليد نميكردند، زيرا سربرهنه بودن، حتي در برابر دوستان يكدل و آشنايان همشأن و بيگانگان هم برخلاف تربيت و ادب شمرده ميشد ... شاه عباس جز هنگام پذيرايي از پادشاهان و سفيران بيگانه، هميشه لباسي ساده ميپوشيد و چندان درين كار افراط ميكرد كه برخلاف پادشاهان ديگر، ميان سرداران و درباريانش به سادگي و پيراستگي شناخته ميشد ... روزي كه لباس سياه ميپوشيد، متفكر و دلمشغول بود، اگر لباسهاي سفيد و سبز و زرد به تن ميكرد، معلوم ميشد خرسند و بانشاط است، اما اگر لباس سرخ پوشيده بود، همه رجال به خود ميلرزيدند ... و بيگفتگو آنروز، خون كسي را ميريخت.» «1»
لباس زنان
در دوران صفويه بار ديگر زنان زير فشار مقامات ذي نفوذ قرار گرفتند و حقوق و آزاديهاي نسبي كه از عهد مغول به بعد به دست
______________________________
(1)- زندگي شاه عباس اول، پيشين، ج 2، ص 16- 13.
ص: 96
آورده بودند از كف دادند. در سفرنامه پرپاسيفيك، ميخوانيم: «لباس زنان ايران آنچه در ظاهر پيداست، براي همه يكسان است، زيرا همه آنان فقط لباس گشاد سفيد دربر دارند كه از نوك سر تا پاشنههاي پا همهجايشان را ميپوشاند.» در سفرنامه اولئاريوس (مسافرت به مسكو، تاتارستان و ايران، صفحه 819) چنين آمده است: «زنان در ايران هنگام گذشتن از كوچهها، هرگز صورت خود را نشان نميدهند، بلكه در زير يك چادر سفيد كه تا ساق پايشان ميرسد پنهان شدهاند ازين چادر فقط يك شكاف كوچك در محل چشمها باز است كه ميتوانند راه خود را ببينند.» در سفرنامه تونو ميخوانيم:
«وقتي كه آنها (زنان ايراني) در شهر راه ميروند، چه فقير و چه غني خود را در يك چادر بزرگ يا كفني از پارچه سفيد خيلي نازك پوشيدهاند ... بدينترتيب همهجاي آنها به جز چشمها كاملا در پارچه پوشيده است. در سفرنامه اوليويه (مسافرت در امپراتوري عثماني، مصر و ايران، جلد پنجم، صفحه 262) چنين آمده است: «وقتي يك زن ايراني از خانه بيرون ميرود، خود را در چادر بزرگ موسلين يا پارچه نخي كمارزشتري ميپوشد ...» كريورتر (مسافرت در گرجستان، ايران، ارمنستان، بابل قديم و غيره، جلد اول، صفحه 127) گويد: «وقتي زنان ايران از خانه خارج ميشوند، از سر تا پا در يك چادر گشاد آسيائي موسوم به «چادر» پوشيده ميشوند ...» نيز در همان كتاب ميخوانيم:
«وقتي به بازار و به طرف قلعه شهر ميرفتم، زنان بسياري را از طبقات مختلف ديدم كه در پناه چادر نفوذناپذير خود به تفرج ميرفتند؛ كشف اين نكته به آساني ميسر نبود كه در زير اين چادر نفوذناپذير چهره فقر نهفته است يا ثروت.» «1» ظاهرا زنان كشاورز يعني زناني كه در روستاها دوشادوش مردان به فعاليتهاي مختلف مشغول بودند، روي خود را نميپوشانيدند.
بولينگهام (جلد دوم صفحه 195) ضمن گفتگو از زنان بغداد مينويسد: «زنان روستاهاي اطراف هرگز چنين پردههايي بر چهره ندارند.» «2» بطوركلي در شهركها و دهات زنان طبقات متوسط و پائين اجتماع از قديمترين ايام با چهره باز در كوي و برزن و در مزارع و چراگاهها به فعاليتهاي گوناگون اقتصادي مشغول بودند و خانهنشيني با زندگي پرتلاش آنان سازگار نبود. پيترو، در مكتوب چهارم خود از لباس ايرانيان سخن ميگويد و مشخصات آن را چنين توصيف ميكند: «لباس ايرانيها با تركها اختلاف دارد، يعني سادهتر و يقه آن گشودهتر است، جليقه كه فقط زمستان آن را بر روي پيراهن ميپوشند و چون كوتاه است معمولا ديده نميشود. از نخ پنبهيي بافته شده و غالبا رنگين و داراي نقشونگار مختلف است و از داخل هم مختصري آن را پنبهدوزي كردهاند.
______________________________
(1)- فرهنگ البسه مسلمانان، پيشين، ص 207.
(2)- همان كتاب. ذيل صفحه 217.
ص: 97
زنان مسلمان و مسيحي
بالاپوش، لباس نسبتا بلندي است كه در تابستان زير آن جليقه به تن نميكنند، قسمت بالاي اين لباس چسبان و كمر آن تنگ است و دو يقه آن روي يكديگر قرار ميگيرند، لبه چپ لباس روي لبه راست واقع ميشود و در چهار محل با بند گره ميخورد، آستين لباس باريك و بلند و مچ آن چيندار و فاقد دگمه و سرآستين و شكاف است، از كمربند به پايين، بالاپوش فراخ ميشود و تا وسط ساق پا ادامه پيدا ميكند، ولي درعينحال پنبهدوزي داخل آن باعث ميشود صاف بايستد. جنس اين لباس از نوع قماش هندي است و يك رنگ بيشتر در آن به كار نميرود، منتهي هرچه بيشتر غيرعادي و زننده باشد، بيشتر طرف توجه است و موقعي كه نو است به اطلس شباهت دارد و ميدرخشد.
لباس داراي دو كمربند است كه هردو در زير شكم و خيلي پايين بسته ميشود، كمربند پاييني از جنس ابريشم است كه غالبا طلا در آن بهكار رفته و فوق العاده عالي است زيرا در انتخاب كمربند و عمامه كمال دقت ميشود ... و وجه تمايز افراد يكي هم عمامه و شال كمر است، كمربند ديگر كوچكتر است و بالاي كمربند اولي بسته ميشود ...
تنپوش زمستاني كه روي ساير لباسها پوشيده ميشود آنقدر بلند نيست كه با زندگي سربازي و سواركاري سازگار نباشد، لباس مردم طبقات پايين بلندتر است ولي بههرحال از زانو پايينتر نميآيد، جنس آن نخي و رنگش غيرعادي است ... و رويهمرفته خوشنماست. در مواقع شرفيابي، تنپوش رويي بعضيها ابريشمي و طلايي است ولي اين امر بسيار نادر اتفاق ميافتد. آستر اين لباس تقريبا هميشه پوستهايي به رنگ سفيد
ص: 98
و سياه و قهوهاي از برههاي خراسان است كه پشم آنها بلند و زيبا و نرم است و باوجود مرغوبيت، زياد گران نيست. جوراب از نخ ظريفي است كه ما به آن نخ پارسي ميگوئيم و رنگهاي آن متنوع است. البته منظورم جوراب مردان است، زيرا زنان جوراب مخملي يا زربفت و بهطوركلي هرچه مطابق سليقه آنها باشد ميپوشند ولي لباسها همه از رنگهاي متنوعي تركيب شده. ايرانيان به اندازه ما، در همآهنگي رنگها دقت نميكنند ...» «1»
عمامهها، رنگي است و غالبا در بافت آن تارهاي ابريشم طبيعي بهطور راهراه در زمينه پارچه پنبهاي بهكار رفته است و رنگ سفيد بهطور نادر مورد استفاده قرار ميگيرد.
ثروتمندان عمامههايي گرانبها كه تاروپود آن از طلا و نقره است بر سر ميگذارند ...
بزرگي عمامه و طرز قرار دادنش به نظر غيرعادي و نامأنوس ميآيد، مضافا به اينكه وسط آن نيز فينه و يا عرقچيني قرار ندارد ... كلاه قرمزي را كه به آن تاج ميگويند، علامت مناصب نظامي است ... در زمستانهاي سخت، زير عمامه كلاهي بر سر گذاشته ميشود كه آستر پوستي دارد و نوك تيزش از وسط عمامه بيرون ميآيد و لبه آن حتي تا روي گوشها را نيز ميپوشاند ... در ايران، بر سر گذاشتن عمامه براي همه مسيحيان جايز است ... لباس زنان ساده است، منتهي از پارچههاي قيمتي ابريشمي با تاروپود طلايي بافته ميشود و داراي نقشهاي زيبايي است، پيراهن آنان تنگتر از تركهاست و به نظر من آن قشنگي را ندارد.
روسري
روسري زنها شبيه پارچهاي است كه زنان بغداد هم بهكار ميبرند و گمان ميكنم قبلا وصف آن را كرده باشم، رنگ روسريها مختلف است و دنباله آن از عقب تا روي زمين ادامه پيدا ميكند ... زنان سر خود را پايين مياندازند و طرز زينت آنان مانند زنهاي بغدادي است؛ و مطلب جالب اين است كه چند رشته مرواريد به طول چهار انگشت به بند پيشاني آنان آويزان است كه با حركت سر به اين طرف و آن طرف حركت ميكند و بهعلاوه دو رشته موي بلند نيز از طرفين صورتشان پايين ريخته و چهره آنان را دربر ميگيرد. زنان موقعي كه بيرون ميروند، تمام بدن و چهره خود را به نحوي كه در سوريه نيز مرسوم است، با پارچه سفيدي ميپوشانند و سوار بر اسب ميشوند كه دهنه آن غالبا در دست يك مستخدم است، ولي ممكن است شخصا نيز دهنه را در دست گيرند ...» «2»
رختخواب
پيترو، در مكتوب چهارم خود مينويسد: «رختخواب تشكيل ميشد از تشك و متكاي ابريشمي و لحافي كه سمت داخل آن را با
______________________________
(1)- سفرنامه پيترو، پيشين، ص 142 به بعد.
(2). همان كتاب، ص 146 به بعد.
ص: 99
چيت هندي كه پارچه ظريف پنبهاي و داراي نقشونگار زيادي است روكش كردهاند، تعجب نكنيد كه در اينجا ملافه بهكار نميرود، زيرا در مشرقزمين، همه با پيراهن و زيرشلوار بلندي ميخوابند كه تا نوك پا را ميپوشاند و در نتيجه ملافه مورد احتياج نيست، باوجود اين خيليها در خانه ملافه نخي رنگي بهكار ميبرند ...» «1»
لباس ايرانيان در اواخر عهد صفويه
كارري، در سفرنامه خود مينويسد: لباس متداول ايراني «جبه» اي است كه تا قسمتي پايينتر از زانو را ميپوشاند، آستينهاي تنگ و دراز دارد و تا روي دست ميافتد. آستينها، دگمه ندارد و با نواري كه روي آنها دوخته شده، بسته ميشوند. جبه ثروتمندان از پارچه ابريشمي تهيه ميشود و كمربندي از همان جنس، روي آن ميبندند، معمولا از دو نوك كمربند چند گل زرين آويخته ميشود، روي جبه، لباس گشادتر ديگري ميپوشند، اين لباس نيز از ابريشم يا پارچه پشمي نازك و لطيف تهيه ميگردد، قيمت اين پارچه، تقريبا معادل بهاي پارچههاي زربفت است؛ پيراهن ايرانيان، از حرير رنگارنگ يا پارچه كتاني و نخي دوخته ميشود، بلندي چكمههاي ايراني تا كمي بالاتر از مچ پا ميرسد و غالبا اين چكمهها، ظريف، چسبان و خوشتركيب دوخته ميشود، كلاه ايراني عمامهيي است از حرير زربفت يا گلدوزي شده، معمولا جهت زيبايي به جلوي آن پر يا چيزي شبيه به آن نصب ميكنند، ثروتمندان عمامه خود را با سكههاي زرين و سنگهاي قيمتي تزيين ميكنند، خانمهاي ايراني عهد صفويه
______________________________
(1). همان كتاب، ص 215.
ص: 100
گاهي بهاي اين عمامههاي سنگينوزن گرانقيمت، به هفت يا هشتصد اكو (سكه طلا) ميرسد.
بعضي اشخاص روي جبه، بالاپوشي به تن ميكنند كه آستين ندارد كمي از جبه كوتاهتر است و كردي ناميده ميشود، در فصل زمستان بر كردي، از پوست خز يا پوست بره خراساني، آستر ميگيرند؛ گاهي اين آستر از پارچه پشمي گرفته ميشود، پوست برههاي خراسان بسيار زيبا، لطيف، پرشكنج و قيمتي است، ايرانيان در موقع شدت سرما لباس گشادي نيز ميپوشند، اين لباس از پشم و گاهي از يك نوع ماهوت انگليسي دوخته ميشود، ثروتمندان به اين لباس نيز آستري از پوست خز ميگيرند، ايرانيان غالبا خوشلباسند و هر سال مبلغ زيادي صرف لباس و پوشاك خود ميكنند، سلاح كمري ايرانيان خنجر است؛ قبضه و غلاف خنجر ثروتمندان معمولا، طلاكاري شده و مرصع است.
جورابهاي ايراني خيلي گشاد است و از پارچه پشمي يا زربفت تهيه و با سنگهاي قيمتي تزئين ميشوند، جورابهاي دستباف نيز متداول است.
لباس روستائيان بسيار ساده است، ساق پا را با مچپيچ پشمي ميپوشانند و پارچه يا چرمي نيز در قوزك پا ميبندند كه جوراب و پايشان را حفظ ميكند.
روحي انارجاني در فصل هشتم رساله خود به بسياري از خصوصيات زيباپوشان قرن دهم اشاره ميكند و با لحني انتقادي ميگويد: «بدانكه كج كردن تاج و كج نهادن دستار و شاشوله چيندار نهادن و علاقهمنديل را دراز كردن ... قباي تنگ پوشيدن و چسبان نام نهادن و سرآستين تنگ كرده ماليده گفتن و جزودان و خالدان گلابتوندوزي در بغل و جيب نهادن و بند هيكل نقرهباف در گردن انداختن و دو كارد در پيش آويختن و دو انگشتري در يك انگشت كردن و
سرخ و زرد و حرير پوشيدنچون زنان در لباس كوشيدن ... چين در چاقچور كردن و كفش تنگ و جسته و روكوچك جهت رعونت پوشيدن و از سقرلاط چاقشور ... برچيدن و بازوبند مهردار بر آستين نيمتنه دوختن و زير جامه الجه حرير پوشيدن و نيمتنه كوتاه به جهت نمودن زير جامه و بند چاقشور در بر كردن و زهگير نقره درشت بر سر نهادن و به منديل كبود و سقرلاط دگمهدار دربر كردن و قيليق (يعني جامه) و كلچه (نيمتنه آستيندار) منكوحه را پوشيدن و به مجلس رفتن و قصدا آستر قبا را گلگون نهادن و جهت نمايش، دامن بر ميان زدن و سجاف موشدندان (با كنگره ريز مثل دندان موش) بر قباي متقالي دوختن و عمدا سرآستين گردانيدن و چين در آستين افكندن و دست بر كمر زدن و عمدا كج رفتن و خود را رعنا و مقبول دانستن و در عيد نوروز سرمه كشيدن و حنا نهادن به غايت خنك و بارد ميباشد.
شعر:
آسوده آن كسي كه به قبحش نميرسد ص: 101
بر ارباب فهم و ادراك به غايت اين صفتها ناپسنديده است ...» «1»
لباس زنها، فرق زيادي با لباس مردان ندارد، جلو پيراهن باز است و با كمربندي بسته ميشود؛ دامن پيراهن تا قسمتي پايينتر از زانو ميرسد و آستينهاي پيراهن روي مچ دست محكم ميگردد. زنهاي ايراني كلاهي روي سر ميگذارند دو بر كلاهك زنان ثروتمند، سكههاي طلا و نقره و سنگهاي قيمتي دوخته ميشود، دختران و زنان جوان نوار پارچهاي از پشت سر آويزان ميكنند كه به كيسهاي مخملي منتهي ميشود و گيسوان خود را توي آن كيسه جا ميدهند و روي دوش مياندازند، كفشهاي زنان شبيه مردان است منتهي ظريفتر و با رنگهاي گوناگون ...» «2»
لباس اقليت زرتشتي
«... همه اين افراد، يكنوع لباس به رنگ گرد آجر، به تن دارند، لباس مردان به عادت ايرانيان، از پارچه نسبتا خشني بافته شده و دستار آنان پارچه سفيدي است كه برعكس روش ساير ايرانيان بهطور گرد بر سر ميبندند، گبرها، موي گونه و چانه خود را نميتراشند، بلكه مانند تركان تمام صورت آنان پر ريش است و كلاه بلندي مانند آنچه هردوت از كلاه ايرانيان قديم تعريف كرده است، بر سر ميگذارند.
لباس زنان نيز يكسان است و بيش از آنكه به لباس زنهاي ايراني فعلي شباهت داشته باشد، شبيه عربها و كلدانيها و همانند ردايي است كه من از ناپل به قصد اورشليم همراه آوردم، يعني بدون كمر پوشيده ميشود و بر تن فراخ است.
چيزي كه به لباس زنهاي گبر، لطف و ملاحت خاصي ميبخشد، روسري آنان است كه رنگي بين سبز و زرد دارد ولي بيشتر مايل به زرد است، زنهاي گبران، دستار را مانند عربها و كلدانيها دور صورت خود ميبندند، درحاليكه يك سر آن از جلو تا كمر و انتهاي ديگر آن از عقب به طرف زمين آويزان است و مجموعا نماي خوشي دارد. زنان مزبور، برعكس زنهاي مسلمان با سر و روي باز، به كوچه و خيابان ميروند ...» «3»
لباس زنها
سانسون، كه در عهد شاه سليمان به ايران آمده است، مينويسد: «طرز لباس پوشيدن زنها در ايران با لباس پوشيدن مردها اختلاف چنداني ندارد، فقط لباس خانمها زر و زيور بيشتري دارد ... پيشاني خانمها از نواري كه سه انگشت پهنا دارد، پوشيده شده است، اين نوار با طلا ميناكاري شده و زينت يافته است و بر آن
______________________________
(1)- رساله روحي انارجاني، ص 351. نقل از فرهنگ ايرانزمين، ج 2، ص 351.
(2)- سفرنامه كارري، پيشين، ص 134 به بعد.
(3)- سفرنامه پيترو، پيشين، ص 78.
ص: 102
يك خانم ايراني (عهد صفويه)
ياقوت و برليان و مرواريد ميآويزند، خانمها كلا پارچه ظريفي كه با طلا آن را حاشيهدوزي كردهاند، بر سر ميگذارند و شال ظريفي را كه حاشيه آن در كمال زيبايي گلدوزي شده است، دور كلاه ميپيچند؛ قسمتي از اين شال به پشت سر تا كمرشان آويزان ميشود و در وقت راه رفتن بالا و پايين ميرود ...
به گردنشان گردنبندهاي مرواريد ميآويزند و كمربندي را كه چهار انگشت عرض آنست و از ورقههاي طلا پوشيده شده است به كمر ميبندند، روي ورقههاي طلا، قلمزني شده است و اغلب اوقات بر روي آن جواهرات نصب ميكنند، پيراهني كه در زير ميپوشند، زربفت است و زمينه آن طلا يا نقره است روي اين پيراهن يك نيمتنه زردوزي شده كه بسيار زيباست ميپوشند. آستر نيمتنه از پوست سمور است، در زمستان نيمتنه آستين دارد و در تابستان بدون آستين است، خانمها جوراب نميپوشند، شلواري كه به پا ميكنند، تا زير قوزك پايشان را ميپوشاند ...»
سپس از حنا و سرمهيي كه زنان براي زيبا كردن دستها و چشمهايشان به كار ميبرند، سخن ميگويد و مينويسد كه در ايران چشمان آبي و خاكستري مورد پسند نيست فقط چشمان سياه ميپسندند.» «1»
مجلسي، در پيرامون پوشيدن جامه با استناد به احاديث و اخبار مينويسد: «... بدانكه بهترين جامهها جامهايست كه از پنبه بافته باشند و آن پوشش رسول خدا و اهل بيت است و بعد از آن كتان است كه پوشش پيغمبران است، اما لباس پشمينه، كراهت دارد ...
پوشيدن حرير و پارچههاي زربفت، بر مردان حرام است و نيز حرام است بر مردان كه
______________________________
(1)- سفرنامه سانسون، ترجمه دكتر تفضلي، ص 122 به بعد.
ص: 103
لباس زنان پوشند؛ همچنين پوشيدن لباس مردان بر زنان حرام است، بهترين رنگها براي لباس، رنگ سفيد، زرد، سبز و بعد از آن سرخ كمرنگ و كبود عدسي است ...» «1»
آبياري: «ديبايي است مخطط و راهراه، لطيف و نازكبافته و بهترين آن آبياري كافوري بوده است.» «2»
نرمدست و قطني و خارا و جبربر دو آبياري و محفي آشكار نظام قاري
در دوره زنديه، در وضع لباس مردان و زنان تغيير كلي پديد نيامد.
لباس كريمخان
كريمخان زند، برخلاف پادشاهان در لباس تكلف نميكرد، ماهي يكمرتبه به حمام ميرفت و تمام لباس خود حتي كفش را عوض ميكرد، لباس چيت ناصر خاني ميپوشيد، يا اطلس قطني، عبايي به دوش ميكرد، استعمال جيقه و جواهر نميكرد، شال سر و كمر او كهنه، بلكه گاهي مندرس بود.» «3»
كلاه و لباس در عهد زنديه
بهطوركلي لباس مردم ايران برحسب موقعيت اجتماعي آنها فرق ميكرد، طبقات مرفه در زمستان پوستيني يا عبايي كه با پوستهاي گرانقيمتي آستر ميشوند، ميپوشيدند. كسي كه ميخواست براي كار، راحت و آزاد باشد عبايي بدون آستين ميپوشيد.
«ايرانيان سده دوازدهم هجري، مانند همه دورههاي گذشته خود، زينتآلات را دوست ميداشتند و تا جايي كه ميتوانستند خود را ميآراستند بر انگشتان انگشتريهاي متعددي داشتند و از گردن خود زنجيري زرين يا سيمين ميآويختند ... گاهي بر اين زنجيرها، مهر يا نشان يا ساعت و ديگر چيزهاي گرانبها، آويخته ميشد گاهي سكههايي كه براي زينت بهكار ميرفت و كمربندها و نشانها، به سنگهاي قيمتي، مرصع بودند. ثروتمندان و مردان بزرگ،
______________________________
(1)- شيخ عباس قمي، حلية المتقين، ص 19 (به اختصار).
(2)- لغتنامه دهخدا، پيشين، ص 959.
(3)- بعضي حالات كريمخان زند. مجله يادگار. سال دوم، شماره 7، ص 61.
ص: 104
بازوبندهاي مرصع زرين و سيمين ميبستند، ايرانيان همچنين علاقه زيادي به اسلحه داشتند، كاردها، دشنهها و شمشيرهاي گرانقيمتي ساخته ميشد كه بين توانگران مشتري فراوان داشت ... هر ايراني حتي نوجوان و برده، ريش داشت، تا كسي او را خواجه نپندارد؛ سياهترين و انبوهترين ريش، بهترين آن بود ... در نگهداري ريش و پرپشتي آن سعي فراوان ميكردند و هركس شانه و آيينه كوچكي همراه داشت.
خانمها نيز مانند مردها شلوار ميپوشند، هنوز هم در روستاها، زنها بيشتر شلوار ميپوشند ... خانمهاي متشخص و دولتمند شلوار گشادتري ميپوشيدند ... پيراهن خانمها از كتان و پنبه يا ابريشم بود، دامن پيراهن كه خيلي بالاتر از زانو بود، جلويش باز بود، اين نوع پيراهن، هنوز هم در روستاهاي ايران، مخصوصا خراسان، معمول است. اين پيراهن با بندهاي متعدد و يا دگمههاي زرين و سيمين روي سينهها بسته ميشد، پستانها آزاد و آويزان بودند، هنوز بستن پستانبند معمول نبود، امروز هم در روستاها زنها از بستن پستان، خودداري ميكنند؛ كمربندي كه روي پيراهن بسته ميشد از چرم يا پارچه معمولي و يا از ابريشم بود و معمولا مليلهدوزي ميشد، كمربند زنان ثروتمند در قسمت جلو با يك سگك زرين يا سيمين جواهرنشان بسته ميشد، به جاي كمربند، گاهي شال پنبهاي و يا ابريشمي مورد استفاده قرار ميگرفت؛ زلفها را ميبافتند و از دو طرف به شانهها ميافتادند، روي پيشاني موها قيچي ميشد و بر پيشاني ميريخت.
چون چشمهاي بزرگ و سياه خيلي مورد پسند مردها بود، خانمها بر چشمها و ابروهايشان سرمه ميكشيدند ...» «1»
كفش
«نيبور» «2» كه در فوريه 1765 در فارس مسافرت ميكرد و «اليويه» «3» در پيرامون كفش و انواع آن در ايران مطالبي نوشتهاند:
«مرد عامي كفش سادهاي برپا ميكرد كه تقريبا نوعي نعلين بود، كه از چرمهاي مختلف ساخته ميشد، و با بندهاي چرمين بسته ميشد، افسران چكمههاي سياه به پا ميكردند، كه تا به زانو ميرسيد و پاشنههاي بلند و باريك داشت چون با اين چكمهها، راه رفتن دشوار ميبود، افسران به محض پياده شدن از اسب، نعليني را كه نوكرشان حاضر داشت، ميپوشيدند.
كف اين نعلين هميشه با عاج يا فلز يا چوب سختي كه روي آن گلهاي مختلف نقاشي شده بود، پوشيده بود. درباريان در زمستان كفششان از چرم اسب به رنگ سبز بود،
______________________________
(1)- پرويز رجبي، لباس و آرايش ايرانيان در سده دوازدهم هجري، مجله هنر و مردم، شماره صد و پنجم، تير 50، ص 39 به بعد.
(2)-Nibuhre
(3)-Olivier
ص: 105
كه پاشنههاي نازك هفت هشت سانتيمتري داشت؛ همچنين چكمه سياه از چرم گوساله كه راحت و بادوام بود، معمول بود، كفش روستائيان، نعل آهنين داشت، تخت اين كفش از چرم شتر بود، كه پارچه ريزباف و محكمي از پنبه روي آن كشيده ميشد.
كفش از پوست الاغ
نيپور سابق الذكر مينويسد: «در گردنههاي فارس» يك خر از قافله ما افتاد و گردنش شكست، صاحب الاغ فورا پوست او را كنده و آن را تكهتكه كرد. به همراهان خود فروخت كه همان روز از آن كفش درست كردند، بهاينترتيب كه فقط دور آن را سوراخ كرده و بندي را كه از خود چرم (پوست) الاغ درست نموده بودند. از سوراخهاي تعبيه شده گذرانده و آن را به پاهايشان بستند.
دكان كفاشي از سفرنامه (هانري رنه دالماني)
ص: 106
مردم ثروتمند، جوراب پنبهاي بافته به پا ميكردند، كه روي آن نقش پرندگان در رنگهاي مختلف بافته شده بود، اين جوراب روي شلوار كشيده ميشد. امروز هم ديده ميشود كه مردم روستاها، شلوار خود را زير جوراب ميكنند، در تابستان مرد عامي جوراب به پا نميكرد، اما در زمستان دور پايش پاتابه ميبست تا سرما نخورد؛ پاتابه بستن هنوز هم در خراسان معمول است ...» «1»
لباس مردم در عهد فتحعليشاه
سرجان مالكم، كه در عهد فتحعليشاه به ايران آمده است، مينويسد:
«وضع لباس مردم ايران را مسافرين قديم و جديد نوشتهاند، اما از صد سال قبل تابهحال اسباب آن تغيير يافته است، در اين اوقات كسي جز اعراب عمامه بر سر نميگذارد، همه كلاهي دراز كه از پوست بره ترتيب ميدهند، بر سر ميگذارند و گاهي شال كشميري بر دور آن ميپيچند. اين رسم شال پيچيدن عموميت داشت، اما در اين اواخر، حكمي از پادشاه صادر شد كه كسي شال بر سر نپيچد مگر به اذن و اجازه خود شاه، صدور اين حكم به جهت كم كردن خريد شال كشمير و تشويق و ترغيب كارخانههاي خود ايران بود، سكنه شهرهاي معتبر بسيار مايل به لباس فاخرند، غالبا جامههاي قلمكار يا ابريشمين يا ماهوت مطرز به طلا و نقره يا كمخاب ميپوشند؛ در زمستان پوست خز و سنجاب به اقسام و انواع بهكار ميبرند، كسي به غير از پادشاه جواهر بر سر و برنميزند و پادشاه نيز وقتي كه خود را به جواهر ميآرايد، ميتوان گفت سراپا غرق جواهر است و چنين مينمايد كه رعاياي او به اين معني مفتخرند ...» «2»
ارخالق: لباس نيمتنه از ترمه يا مخمل يا زري كه جلو آن باز است و داراي سردستهاي سمبوسهدار يعني برگردان بلند يراقدار ميباشد و در عهد زنديه معمول شد.
زمستان، روي ارخالق، كليچه ميپوشند و اغلب آستر آن را پوست ميكردند.» «3»
لباس ايرانيان
سرهنگ دروويل، كه در زمان قاجاريه (دوره فتحعليشاه) در ايران مسافرت كرده است، راجع به لباس ايرانيان مينويسد: «... لباس ايرانيان با لباس ديگر ملل شرق تفاوت اساسي دارد، ايرانيان به جاي پوشيدن البسه گشاد و راحت، معمولا لباسهاي تنگي كه شكل بدن، مخصوصا ستبري بازوان را نمايان سازد بر تن ميكنند.
كلاه ايرانيان بههيچوجه با كلاهي كه شواليه شاردن توصيف ميكند، شباهتي ندارد.
مردان ايراني معمولا قباهاي بلندي كه تا زير كمر بسيار تنگ و چسبان است بر تن ميكنند،
______________________________
(1)- همان مقاله، ص 38.
(2)- ر. ك: تاريخ ايران. پيشين، ج 2. ص 210.
(3)- دائرة المعارف فارسي، پيشين، ج 1، ص 88.
ص: 107
از كمر به پائين قباها، كمي عريضتر و تا پاشنه پا كشيده ميشود، اين قباها درست به مانند پيراهن زنان فرانسوي در قرن شانزدهم ميلادي است؛ زيرا قبا، نيمتنه بلندي از چيت آستردار ميباشد، دو لبه نيمتنه مزبور، در جلو روي هم ميافتد، سينه آن باز است، در صورتي كه پيش سينه قباها تمام بسته است. پيراهن مردان ايراني از پارچه حرير به رنگهاي گوناگون بسيار كوتاه و بدون يقه است، سمت راست پيشسينه پيراهنها شكاف دارد و با رنگ روشن نقرهدوزي شده است.
لباس مردان در عهد قاجاريه
شلوار مردان ايراني از تافته گلي يا ارغوانرنگ و بسيار گشاد است، ليفه شلوار را كه از آن قيطان قابل ارتجاع ابريشمي ميگذرانند، زير پيراهن قرار داده، گرهي به قيطان مزبور ميزنند (بند شلوار).
پاچه شلوار تا مچ پا ميرسد، دهانه شلوار گشادتر از قسمت بالاي آن است، ايرانيان جوراب ساقه بلند به پا نميكنند، ولي از جنس قاليهايي كه ميبافند، جورابهاي ساقه كوتاهي تهيه ميكنند.
در شهر، كفش راحتي سبزرنگي نظير كفشهاي زنانه سي سال پيش فرانسه به پا ميكنند، اما طبقات پايين كه مجبورند غالبا پياده راه روند، نيمچكمههاي دراز و پنجه-
ص: 108
باريكي شبيه پاپوشهاي چينيها به پا ميكنند، مردان ايران به هنگام سواري چكمههاي محكم چرم بلغار پنجهباريك كه ساقشان تا بالاي زانو ميرسد، به پا ميكنند؛ پاشنه اين چكمهها بسيار بلند و ناراحتتر از كفشهاي سربازان سوار اروپايي است ..، مردان ايراني تا سن و سال معيني، قسمتي از موي سر را نگه ميدارند، آنها به پهناي پيشاني موي سر را تا قفا ميتراشند و بهاينترتيب فقط كمي مو بر بالاي شقيقههايشان ميماند. جوانها، حلقه موي انبوهي از پيشوپس گوش تا روي شانه فروميريزند. اين حلقه مو، تا 45 الي 50 سالگي بر سر جوانهاست، ولي از آن پس به ريش كه تنها زينت صورت است توجه ميشود.
ايرانيان ميكوشند هفتهاي يكبار ريش خود را خضاب سياهرنگ ببندند، آنها شيفته زلف و ريش سياهرنگاند ... ايرانيان بر كمر خود شال كموبيش گرانبهايي بسته و بهعنوان تزيينات، دشنهاي بدان قرار ميدهند، از وضع شال و كمر افراد مختلف، ميتوان به آساني به مقام اجتماعي آنان پي برد، مردم عادي، شال پشمي يا پنبهيي و نجبا و اعيان و ثروتمندان، شال كشمير بر كمر بسته و دشنهاي به بر آن ميگذارند ... طبقات متوسط، خنجر خميده و سربازان و مردم عادي خنجري به سبك گرجيان بر كمر ميبندند، مردان ايراني در فصل سرما، خود را در ميان بالاپوش گشادي به نام پوستين كه از پوست گوسفندان تهيه ميشود ميپيچند ... ضمنا از بالاپوشي كه شبيه شنلهاي فرنگيان است استفاده ميكنند. شنل، لباس تشريفاتي است ... شنل شاهزادگان از ماهوت ارغواني است. مردان و زنان ثروتمند در فصل سرما، لباسهاي پوستي اعلايي كه از هشتر خان وارد ميشود بر تن ميكنند، اما افراد طبقات پايين در زمستان فقط نيمتنه كوتاهي از پوست گوسفند كه جلوي آن باز و آستينش نصفه است ميپوشند.» «1»
لباس و پوشاك مردم كاشان
در تاريخ كاشان، كه در عهد ناصر الدينشاه نوشته شده است، درباره لباس و پوشاك مردم آن سامان چنين آمده است: «علما، عبا و عمامه و قباي عربي، ارخالق حسني يا عربي، زمستان عباي ماهوت يا بوشهري يا نجفي و غيره و قباي ماهوت يا برك يا قدك رنگكرده بيدگل و ارخالق قلمكار و چيت فرنگي و الجه كاشي يا يزدي و مازندراني و پيراهن چلوار سفيد و زيرجامه چلوار نيلي و كلجه ماهوت يا برك دولائي با آستر پوست بخارايي و عمامه خاصه مرمر سفيد و اگر سيد است، چلوار سبز مينايي.
و اگر تابستان است، عباي كشميرشكن و قباي قدك كاشي و يزدي و همهوقت كفش نعلين تيماج زرد عربي و عمال قدماي آنها جبه و عبا ماهوت مشكي و قباي بند حسيني و ارخالق حسني و پيراهن چلوار سفيد و زيرجامه قصب قرمز و جوراب و كفش ارسي سياه يا
______________________________
(1)- سفرنامه دروويل، ترجمه جواد محبي، از ص 49 به بعد.
ص: 109
يكي از رجال عهد ناصري صاحب ديوان فتحعلي
ساغري سبز و شال كمر كتان مازندراني.
اگر زمستان است، جبه ماهوت يا عباي بوشهري و كرماني و كلجه و سرداري ماهوت يا ترمه دولايي يا آستردار پوست خز يا سنجاب بخارايي يا سمور و قباي ماهوت يا برك و شال كمر ترمه سلسله يا محرمات و غيره، لوله كاغذ بر كمر زنند و جوراب پشم خوئي يا فازكي برپا كنند.
و اگر تابستان است، جبه عاقري و كشميرشكن و شال كتان مازندراني و جوراب ريسماني سفيد شيرازي و ارخالق قلمكار و اطلس محرمات و خفايي و الجه كاشي و يزدي و مازندراني و قباي دارايي يا قطني يا صوف يا قدك بيدگلي الوان بپوشند و تفاوت ارخالق در زمستان و تابستان همان است كه در زمستان پنبه دارد و در تابستان دولايي دوخته ميشود و اما جوانان عمال به مصداق (الناس علي دين ملوكهم) ... همه با لباس نظام حركت مينمايند.
و تجار نيز مانند قدماي عمالند، فرق همان است كه رؤساي تجار عمامه ترمه سلسله و آقابانويي بر سر نهند و سايرين كلاهپوست بخارايي و بعضي قباي بغلي و برگهدار و زيرجامه چلوار نيلي و غالبا كفش ساغري- و اما متوسطين در زمستان قباي برك و قدك
ص: 110
حسيني و تابستان قباي قدك و ارخالق چيت فرنگي و الجه ريسماني كاشي و يزدي و كلاه ماهوت و پيراهن چلوار سفيد و زيرجامه قدك و متقال نيلي جوراب و كفش سياه ارسي.
و اما ضعفا و فقرا، همه لباس كرباس آبي و كلاه ماهوت يا برك آستر پوست يا كلاه نمد يا چيت دولايي فتيلهكش، زمستان كفش چرم و تيماج سياه و تابستان گيوه و آجيده؛ و اما لباس زنان، از علما و عمال و تجار عموما در خانههاي خود زمستان، چارقد و پيراهن قميص سفيد و ارخالق ترمه كتاني و مخمل كاشي كلجه و سرداري كمرچين ترمه كرماني و ماهوت و برك و شلوار متعدد از چيت فرنگي و خارا و قبا و بز كاشي و يزدي و خراساني و كفش تيماج سرخ و سبز و آبي همداني و كفش ارسي چرم سياه و چون با يكديگر مراوده و ديد و بازديد كنند، چارقد و پيراهن قميص دوردوخته به گلابتون يا ابريشم مشكي و الوان و يا ابريشم گلابتون و ارخالق ترمه كشميري يا مخمل و استيفاي فرنگي يا سلسله يا زري محرمات سلطاني و كلجه و سرداري ترمه كشميري يا مخمل فرنگي با استيفاي فرنگي يا انواع يراقهاي گلابتون يا شنل ماهوت يا مخمل يا ترمه و شلوارها از قبا و از الوان فرنگي يا اطلس نظام الملكي يا مخمل يا زري قالبي و غيره با انواع يراقهاي گلابتون و ديگر انواع طلاآلات و جواهرات كه زيب و زيور سر و گردن و دست و پا نمايند.
و اما زنان متوسطين، در خانههاي خود چارقد و پيراهن قميص سفيد يا چيتهاي ريزهنقش پارچه سفيد ارخالق قنوات و الجه ريسماني و ابريشمي و يزدي و كلجه كمرچين به شرح ايضا و شلوار چيت فرنگي و كفش زنانه تيماج همداني الوان.
و چون مراوده و ديد و بازديد كنند، چارقد و پيراهن قميص دوردوخته به ابريشم مشكي و ارخالق ختائي يا اطلس محرمات يا ترمه كرماني يا مخمل كاشي و كلجه كمرچين با پارچههاي مزبور و شلوارهاي چيت فرنگي و قناويز و خاراي كاشي يا يزدي يا خراساني.
اما ضعفا و فقرا، در خانه، بافتههاي ريسماني كاشي و در عقد و عروسي، سر تا پا چيت فرنگي ...» «1»
كاهش در تجملات لباس
سرهنگ دروويل، كه سابقا از مشهودات او سخن گفتيم، مينويسد:
«تغييرات شكل لباس ايرانيان مخصوصا در دوران شاه فعلي (فتحعليشاه) تا حدي باعث كاهش تجملات شده است، سابقا لباس ايرانيان از پارچههاي گرانبها با حاشيهدوزي زر و سيم بود ولي در حال حاضر به استثناي روزهاي سلام، لباسها، ساده و بسيار ارزانبهاست؛ مردم غالبا در فصل تابستان پارچههاي پنبهيي بافت ايران به نام (قدك) و به رنگهاي مختلف ميپوشند و زمستانها نيز از ماهوت انگليسي و آلماني استفاده ميكنند، سابقا ايرانيان بر روي كلاه خود شال گرانبهاي كشميري ميپيچيدند،
______________________________
(1)- سهيل كاشاني، تاريخ كاشان، به اهتمام ايرج افشار، از ص 248 به بعد.
ص: 111
ولي اينك به پاس احترام شاه كلاه ساده مخروطي بر سر ميگذارند، اين كلاه از پوست بره سياه و به شكل مخروط ناقص است.
امروز فقط همراه با لباس رسمي درباري، شال، بر دور كلاه ميپيچند، كساني كه به ديوان ميروند بايد چنين كلاهي بر سر نهاده، لباس رسمي پوششي كه تا زانو ميرسد و يقه آن تا روي شانهها ميافتد از پوست قاقم يا سمور بر تن كنند ...» «1»
لباس مردم در عهد عباس ميرزا
«كلاه عموم مردم، از پوست گوسفند و لباسشان قباي تنگ سينهبازي است كه تا قوزك پا را ميپوشاند، فقرا از پارچههاي ضخيم و اغنيا از ماهوت انگليسي و اشراف و اعيان از پارچههاي ضخيم و اغنيا از ماهوت انگليسي و اشراف و اعيان از پارچههاي زربفت آن را تهيه ميكنند، روي اين قبا، معمولا كمربندي بسته ميشود؛ ولي اغنيا شال كشميري بسته، خنجري با دسته كموبيش قيمتي بر آن ميزنند. نظاميان، بهعلاوه، شمشير پهني هم دارند، در خانه عموما پاپوشي دارند كه ممكن است به الوان مختلفه ملون باشد و براي خروج از خانه نعلين سبزرنگي به پا ميكنند.
لباس عالي، عبارت از كليجهايست كه تا سر زانو ميآيد و زير بغل آن سوراخ دارد، اين لباس را گاه روي دوش اندازند و زماني دست در آستين آن كنند، ناخن و انامل خود را قرمز و موهاي خود را سياه كنند.
اختلاف لباس حاكم و خان و برزگر، فقط در خوبي و بدي پارچه است و درخصوص كلاه، اغنيا بهعلاوه شالي نيز دور كلاهپوست خود ميپيچند؛ تمول و دارايي اشخاص كه فقط از كليجه معلوم ميشود، گهگاه از ماهوتهاي اعلاي انگليسي زردوزي است و گاه از شال كشميري ...» «2»
چادر و روبنده عهد محمد شاه قاجار
كليجه در آن زمان به جاي پالتو بهكار ميرفت.
______________________________
(1)- سفرنامه دروويل، پيشين، ص 192.
(2)- موريس دوكوتر بوئه، مسافرت به ايران، ترجمه محمود هدايت، ص 118.
ص: 112
تغيير لباس و كلاه
در دوره ناصر الدينشاه، سپهسالار ضمن تغييرات فراواني كه در سازمان ارتش و وضع ادارات دولتي داد، بر آن شد كه لباس عكس، استاد غلامرضاي قفلساز خراساني است كه طول ريش او را تا دو زرع نوشتهاند (معاصر ناصر الدينشاه) «از مجموعه عكسهاي كتابخانه مركزي دانشگاه تهران»
ص: 113
و هيأت ظاهري مردم را نيز تغيير دهد، كلاه دراز، كوتاه شد. قباهاي راسته بلند، مبدل به سرداري گشت، به جاي شلوارهاي گشاد، شلوار تنگ ماهوتي معمول گرديد، نمونههاي آن را در عكسهاي آن دوره ميبينيم؛ همچنين پوشيدن كت يقهباز و بستن دستمال گردن كمي رواج يافت «ولي لباس سلام رسمي وزيران و اهل ديوان كه عبارت از جبه و شال و كلاه بود، به جاي خود ماند ...» «1»
ميرزا آقا خان كرماني در ابتداي ورود به اصفهان كسوت خوانين كرمان را دارد، شلوار سياه فراخ در پا، سرداري كمرچين با قباي كوتاه حسني در بر، كلاه سياه درشتي بر سر و چون معروف ظل السلطان ميگردد، كسوت خود را تغيير ميدهد، و لباس معمولي درباريان را ميپوشد ...» «2»
لباس مردم شيراز
حاج پيرزاده در عهد ناصر الدينشاه راجع به لباس مردم فارس چنين مينويسد: «بيشتر لباس مردم، هنوز بلند است و عبا دوش ميكنند و عباي آنها همه گرانبها و از لحسا ميآورند و يقه عبا را اعيان و اشراف خيلي گلابتوندوز مينمايند و قباهاي آنها اگرچه بلند است، ولي كوتاه ميبرند و شال كمر را مردم شيراز بسيار كلفت ميبندند ...» «3»
لباس مردم در عهد ناصر الدينشاه
اشاره
دكتر پولاك در سفرنامه خود مينويسد: ايرانيان «بلافاصله روي پيراهن، ارخالق ميپوشند و آن را با كاردستي به مشهورترين و ظريفترين طرحي از گل و بوته ميآرايند كه به آن «قلمكار» ميگويند. بهترين ارخالقها، از بنارس ميآيد و مقداري هم در اصفهان و بروجرد و شيراز تهيه ميشود، حتي كارخانههاي انگليسي نيز اين نقوش را در كالاهاي صادراتي خود تقليد ميكنند، ارخالق مردم سرشناس از شال كشمير است.
روي ارخالق، قبا به تن ميكنند، قبا هميشه يكرنگ است، سبز، زرد، آبي، بنفش، قرمز و غيره؛ كه چين (پليسه) دارد؛ از جنس قدك محصول داخلي با ابريشم يزد و كاشان موسوم به «تافته» كه زير آنها بهخصوص پوشيدن پارچههاي خارا و ديبا مطلوب است.
باوجوداين قباهايي از پارچههاي زري با نقوش گل طلايي و نقرهاي بافت كاشان ديده ميشود كه به لباس آباي مسيحي كليسا شباهت دارد.
قبا تا روي زانو ميرسد، دامن قبا، آنچنان گشاد است كه در جلو روي هم ميآيد و قسمتهاي مخفي بدن را ميپوشاند، هر لباسي كه داراي اين خصيصه نباشد «جلف» به نظر
______________________________
(1)- فريدون آدميت، انديشه ترقي و حكومت در عصر سپهسالار، ص 145.
(2)- حيات يحيي، ج 1، ص 66.
(3)- سفرنامه حاج پيرزاده، پيشين، ص 87.
ص: 114
ميآيد. بههمينجهت فراگ اروپايي باعث ناراحتي ايرانيان است ... قبا به كمك كمربند نگاه داشته ميشود ... متمولين، كمر خود را با شال كشميري ميبندند، كارمندان و نظاميان كمربندي چرمي دارند، شاه به اشخاص مورد علاقه خود «قلاب كمربند» هديه ميدهد .... در هواي خنك معتدل، كليجه كه اغلب از شال، پارچه يا برك دوخته شده است، با آستينهاي كوتاهي كه فقط تا آرنج ميرسد، ميپوشند كه گاهي با پوستين نيز آستر شده است.»
هرگاه ايراني بخواهد به حضور رئيس خود شرفياب شود، روي همه لباسهاي خود «جبه» اي نيز از شال، پارچه يا آغاري به دوش مياندازد، كه از گردن تا پاشنه او را ميپوشاند و آستينهاي آن چندان بلند است، كه حتي دستها را نيز ميتواند در خود پنهان بدارد، فقط به اين ترتيب است كه بلندمرتبهاي را ميتوان با حفظ اصول نزاكت، ملاقات كرد.
مرد ايلياتي
شلوارها از پارچه نخ و ابريشم است، به رنگهاي آبي يا ارغواني و گلوگشاد دوخته شده تا مانع نشستن بر روي زمين نباشد، شلوار را در كمرگاه ميبندند. در قسمت جلو شلوار چاكي تعبيه نشده است، زيرشلواري رواج ندارد. پا را با جوراب كه فقط تا قوزك ميرسد، ميپوشانند. كفشها، دهانگشاد است؛ براي اينكه به محض رسيدن به اتاق بتوان از پا درآورد؛ فقط نمايندگان سياسي اخيرا اجازه يافتهاند كه هنگام شرفياب شدن، كفش به پا داشته باشند. روحانيان و منشيها، دمپاييهايي از چرم ساغري با نوكهاي منقاري شكل، و كاملا برگشته به پا ميكنند كه پاشنههايي بلند دارد.
معرفي كردن خود با دستكش نيز كاري است بسيار بيادبانه. صاحب منصبان عاليمقام خارجي، با لباسي كه به آنها داده ميشود و كلاه بلندي كه به دور آن با شال پيچيده شده است، يعني به اصطلاح آن روز با شال و كلاه شرفياب ميشوند و پس از انجام شرفيابي، آن
ص: 115
لباسها را درميآورند.» «1»
دكتر پولاك مينويسد: «ايرانيان، كلاه را چنان بر سر ميگذارند كه قسمت اعظم لاله گوش را ميپوشاند. و اين به شنوايي لطمهاي نميزند، براي اروپائيان مقيم ايران گذاشتن كلاه ضروري نيست ولي در عثماني گذاردن فينه ضروري است، شاه دوست دارد، اروپائيان را هم با كلاه ببيند، بر سر داشتن كلاه فرنگي (شاپو) احترام اروپائيان را در چشم ايرانيان بالا ميبرد.» «2»
طبقات پايين اجتماع لباسهايي با رنگهاي تند (زرد، سبز و قرمز) به تن ميكنند، در ايام عيد همه لباس نو ميپوشند، اروپائيان از ديدن جواناني كه با شادماني لباس نو ميپوشند و به استقبال سال نو ميروند، شادمان ميشوند. گاه در لباسهاي خود علامت كارخانه را در محلي ميگذارند كه بتوانند به علاقمندان نشان بدهند. ايرانيان لباس گرم ميپوشند و طبقات متنعم برحسب فصول و ساعات روز لباس خود را عوض ميكنند؛ زيرا در ايران به علت خشكي هوا، اختلاف درجه حرارت در ساعات مختلف روز زياد است. حاشيهدوزي لباسها و آستر كردن آنها با پوست معمول است و اشخاص متمول و متظاهر از پوست روباه، خرس، مار، كفتار و سمور و غيره استفاده ميكنند. فقرا از پوست گوسفند و پوستين كابلي براي گرم- كردن خود بهرهبرداري ميكنند. لباسهاي بلند و گشاد شرقي با اينكه ايجاد آرامش و وقار ميكند، چون دستوپاگير است، براي فعاليتهاي بدني مساعد نيست؛ بههمينجهت براي كارهاي بدني از لباسهاي كوتاه بهرهبرداري ميكنند، استفاده از شال براي لباس به علت استحكام و دوام، سخت معمول است و چهبسا لباس شالي از پدر به فرزندان به ارث ميرسد، هديه يك طاقه شال بهعنوان خلعت و تشويق بسيار معمول است.
براي يك مرد ايراني، يك ساعت خوب، يك انگشتري با نگين فيروزه و يك نگين ساده عقيق با خط تصويري، باارزش و گرانبهاست- تسبيح هم وسيله بازي و سرگرمي است و هم در موارد ترديد با آن استخاره ميگيرند. مهر امضاي عقيق براي هر ايراني باشخصيت ضروري است و آن را چنان با خطوط درهم تزئين ميكنند، كه تقليد آن سخت دشوار باشد. انگشتر فيروزه به نظر هر ايراني، طلسمي است كه خوشوقتي ميآورد، طبقه متوسط و اعيان، علاقه فراوان به جواهر دارند و با مهارت مرواريد اصيل را از تقلبي تميز ميدهند.
در اعياد بزرگ، شاهزادگان و وزيران با جبهاي ظاهر ميشوند، كه حاشيهدوزيهاي پهني با مرواريد دارد و دو منگوله از مرواريد دو طرف آن را به هم وصل ميكند، اين جبهها
______________________________
(1)- سفرنامه دكتر پولاك، ترجمه كيكاووس جهانداري، ص 106 به بعد.
(2)- همان كتاب، ص 104.
ص: 116
اغلب خلعت پادشاهان است.
اسلحه نيز مورد علاقه عمومي است، غير از ميرزاها و كسبه، تقريبا هركس از شاه گرفته تا نوكر، قمهاي در كمر دارد كه دسته يا غلاف آن با نقره يا مينا ترصيع شده است.» «1»
لباس زنان
لباسهاي زنان كه در حرمسرا ميپوشند، با آنچه كه در كوچه و خيابان به تن دارند، سخت متفاوت است، زيرا لباس كوچه و بازار را چنان تهيه ميكنند كه همه قسمتهاي بدن را بپوشاند، ولي در خانه، زن، معمولا سر خود را با پارچه شالي ميپوشاند كه گوشههاي آن از پشت آويزان است. پيراهن عبارت است از پارچهاي نازك و ابريشمين كه گلدوزي شده است، با حاشيه طلايي، از زير اين لباس به خوبي پستانها نمايان است و چون فقط تا ناف ميرسد، شكم كاملا برهنه است، شكمبند كوتاهي از شال به تن چسبيده و جلو آن باز است و تا تهيگاه ميرسد، كليجهاي كه به كليجه مردان شبيه است، پوشش بالاتنه را تكميل ميكند.
زن ايراني به جاي دامن، معمولا چند زيرشلواري ميپوشد كه به «زيرجامه» موسوم است؛ در سطور بعد، دكتر پولاك ضمن توصيف خصوصيات لباس زنان، از اسراف و تبذير زنان ايراني در مصرف پارچه و اعتراض شديد شوهران به اين وضع مطالبي مينويسد.
هرگاه زني به كوچه برود، يا به معيت نوكرها سوار بر اسب از شارع عام بگذرد، چادري به رنگ آبي نيلي بر سر ميكند؛ و در مقابل چهره، روبنده آويخته است. قسمتي از روبنده، سوراخهايي دارد كه از آنها ميتوان بيرون را ديد. اين لباسها مخصوصا در تابستان براي خانمها ناراحتكننده و موجب گرمازدگي ميشود.
مردها هنگام گفتگو با زنها بايد اخلاقا به پائين نگاه كنند، زنها از حجاب و پوشش كاملي كه دارند، گاه استفاده ميكنند و به هر جايي كه ميل دارند براي گردش ميروند، بدون اينكه كسي آنها را بشناسد. دكتر پولاك ميگويد: گاه خانمهاي اعيان با چادر زنهاي طبقه سوم براي معاينه نزد من ميآمدند، كه من با ديدن دستبند قيمتي آنان به موقعيت اجتماعي آنها پي ميبردم- زن ايراني به انواع زيورآلات پايبند است و راه رفتن و اندام زنان ايراني، جالب و دلرباست؛ گذاشتن حلقه بيني، فقط بين طوايف تاتار و افغانها معمول است.
«كلاه يا پوشش سر از مهمترين قسمتهاي لباس بهشمار ميرود و قبايل مختلف، سكنه شهرهاي گوناگون و همچنين اصناف به وسيله طرز پوشش سر از يكديگر متمايز ميشوند؛ در روزگار قديم، عمامه پوشش عمومي سر مردم بود، طرز تا زدن، بزرگي، شكل، رنگ، قله تيز يا پخ آن، ساكنان ممالك و نواحي مختلف را از هم متمايز ميكرد. فعلا فقط بعضي از
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 112 به بعد.
ص: 117
قبايل كرد، افغان و بلوچ و برخي از اصناف، مانند سادات، روحانيان، معلمين مدارس، اطباء، داروسازها آن را بهعنوان علامت مشخصه بر سر ميگذارند.
به جاي عمامه، از زمان سلطنت قاجاريه، كلاهي تاتاري از پوست بره رواج يافته و اين كلاه عبارت از يك مخروط مجوف به ارتفاع تقريبا 36 سانتيمتر، است در داخل كلاه مقوا ميگذارند و آنرا از كتان آستر ميكنند. كلاه اعيان از پوست بره بخار است كه از 10 تا 14 تومان ارزش دارد، كلاههايي كه از پوست برههاي داخلي ساخته ميشود، از 2 تا 5 تومان قيمت دارد؛ زير كلاه، عرقچين به سر ميگذارند، كلاههاي موصوف در مقابل باد و باران مقاومت چنداني ندارند- مردم براي جلوگيري از آفتابزدگي، از كلاه نمدي نازك يا كلاه پارچهاي چسبان يا كلاه حصيري استفاده ميكنند، چون اين كلاهها چشم را از نور خورشيد حفاظت نميكند، يك لبه متحرك چرمي به نام آفتابگردان به كلاه ميگذارند و هرطرف كه آفتاب آمد از آن استفاده ميكنند.
كردها، دور فينه را پارچهاي ابريشمين كه راهراه قرمز و زرد دارد ميپيچند، اهالي شهر اصفهان، نوعي كلاه كتاني مانند فرنگيهاي قديم به سر ميگذارند و چادرنشينها، كلاهي از همين نوع از نمد ضخيم و يهوديان كلاهي از پارچه خاكستري با حاشيهاي از پوست بره، درويشها كلاهي از پارچه قرمز بر سر ميگذارند كه آيات قرآن با نخ مشكي بر آنها قلابدوزي شده است.» «1»
لباس و زينت زنان در عهد ناصر الدينشاه
«در آن زمان، مد لباس زنان، از اندرون شاه بيرون ميآمد و زنهاي شهر، چشم بدانجا داشتند- چارقدها معمولا از زري و گارس و مشمش بود و چارقد قالبي از ابتكارات اندرون بهشمار ميرفت؛ بدينمعني كه قسمت سر چارقدها را به دقت با نشاسته آهار زده و قالب ميكردند ... و برخي روي چارقد «كلاغي» به سر بسته، زير گلو گره ميزدند، زلفها را چينچين و حلقه را با لعاب بهدانه بر پيشاني ميچسبانيدند. با وسمه يا رنگ و حنا ابروهاي پهن و پيوسته ميكشيدند (برخلاف امروز) و گاه ميان آن را خالي مينهادند، چشمها را سرمه كشيده بر چهره سرخاب و سفيدآب فراوان ميماليدند، بر پشت لب سبيلي باريك ميكشيدند و لب را اندكي با سرخاب رنگ ميدادند؛ در اوايل ارخالق بر تن ميكردند كه سردستي بلند داشت و دور آن را كه يراقدوزي بود روي پيراهن ميگردانيدند، رفتهرفته نيمتنه جاي آنرا گرفت كه به انواع مختلف دوخته ميشد، تنبانها كوتاه بود و به زانو نميرسيد؛ ولي بسيار فراخ و پرچين دوخته ميشد و در آن فنرها قرار ميدادند تا چتري بايستد و زير آن تنبان آهارزده ميپوشيدند و لبه آن را با يراقهاي پهن گرانبها زينت ميكردند ... آن زمان، جوراب بلند
______________________________
(1)- همان كتاب، از ص 103 تا 105. (بهاختصار)
ص: 118
معمول نبود و ساقهاي سيمين تا بالاي زانو نمايان بود، كفشها نوعي گالش بود كه از فرنگ ميآوردند ... با آمدن فرانسويها، مد اندرون تا حدي تغيير يافت. شلوارهاي كشي جاي جورابهاي كوتاه و كفشهاي چرمي گوناگون جاي «ارسيهاي مداد» را گرفت. خانمها در آرايش خود جواهر زياد به كار ميبردند؛ نيمتاج و سنجاقهاي گوهرنشان را زيب سر و زلف خود ميكردند. گاه كنار زلف، پرهاي رنگارنگ قرار ميدادند «عقدرو» و سينهريز به گردن ميآويختند و بازوبندهاي درشت گرانبها و گلها و اشياء ظريف از طلا و مرواريد و سنگهاي قيمتي بر سر و برميزدند و انواع انگشتري به دست ميكردند.» «1»
دكتر فووريه «2» پزشك فرانسوي كه همراه ناصر الدينشاه در مراجعت از سفر سوم فرنگ به ايران آمده بود، لباس اطباي شاه را چنين توصيف ميكند، در مورد شيخ الاطبا چنين مينويسد: «با اينكه ريش و موي خود را تازه رنگ بسته، ليكن صورت پرچين او از پيريش حكايت ميكند و به هيأت كشيشي است، ديگر ميرزا زين العابدين كه به آن پيري نيست و محجوبتر مينمايد، هردو كلاهي بلند و نوكتيز بر سر و قباي سياه گشاد بلندي در بر دارند كه تا بند پاي ايشان كشيده شده، اما بر قباي شيخ الاطبا كه آستينهاي گشادي با نوارهاي زردوز، دارد، مانند صور آسماني گلهاي ستارهمانندي است، عجب اينست كه اين هيأت در نظرها چندان غرابت ندارد.» «3»
لباس طبقات ممتاز در عهد قاجاريه
دكتر فووريه در سفرنامه خود مينويسد: «در جلوي قصر يعني در باغ، دورادور حوض مستطيلي، اعيان دولت و نمايندگان عاليرتبه هريك از طبقات قرار داشتند، نظاميان را به سهولت از كلاهشان ميتوان شناخت، اين كلاه از پوست بخار است مثل كلاه ملي ايرانيان است با اين تفاوت كه كلاه نظامي كوتاهتر و شكل استوانه است در صورتي كه ساير كلاهها را مخروطي و بلندتر ميسازند ...»
صاحب منصباني كه من ديدم، نيمتنهاي از ماهوت آبي تيره به بر دارند و درجاتشان يا به سبك نظام روسيه روي دوش يا به رسم اطريش بر يقه نيمتنهشان دوخته شده است.
روحانيان، عمامهاي سفيد كه قالب سر ايشان است، بر سر دارند و قبايشان معمولا روشن و يكپارچه است، فقط سادات و حجاج عمامههايي سبز يا سفيد به وضعي خاص بر سر ميگذارند.
______________________________
(1)- معير الممالك، يادداشتهايي از زندگي خصوصي ناصر الدينشاه، كتاب نهم، ص 29.
(2)-Feuvrier
(3)- دكتر فووريه، ناخوشي ناصر الدين شاه (نقل از سه سال در دربار ايران)، مجله يادگار سال سوم، شماره هشتم، ص 20- 19.
ص: 119
قضات، كلاهي بلند و استوانهشكل بر سر دارند كه دور آن يك قطعه شال كشمير نخلي ترتيب داده شده.
مردم ديگر هم در ميان حضار ديده ميشوند كه باوجود همرنگي در كلاه، مراتب و مقامات مختلف آنان را از جبههاي شال كشميري گشاد و تنكههاي قيمتي آنها كه شاه به پاداش خدمات يا براي نمودن لطف خود به ايشان بخشيده ميتوان تميز داد ...» «1»
برخلاف طبقات مرفه و ممتاز، اكثريت قريب به اتفاق مردم ايران، يعني كشاورزان و پيشهوران خردهپا از لحاظ لباس و مسكن در شرايط بسيار نامساعدي زندگي ميكردند.
مسكن و پوشاك كشاورزان
دكتر فووريه در كتاب خود در وصف يك كلبه و ساكنان مفلوك و پريشان آن مينويسد: «اين كلبه مدورشكل بيشباهت به كوره نيست، فقط سوراخي بيضيشكل بهعنوان در دارد كه از خوشوقتي ساكنان آن هيچوقت بسته نميشود؛ ديوارهاي آن را از خشت گلي ساختهاند و سقف آن يكپارچه از خشتي است كه در آفتاب پخته شده، طول و عرض كلبه از هر جهت از دو متر تجاوز نميكند.
مستخدمين همراه، از اين لانه سه نفر را بيرون آوردند، يكي مردي قوي الجثه بود، كه لباسي ژنده در بر داشت دومي زني بود، كه سر و بازوي خود را با يك قطعه توشك پارهپاره و خانهخانهاي به زحمت پوشانده بود، سومي تقريبا سراپا عريان ...» «2»
لباس يك شتربان
فووريه لباس يك شتربان را چنين توصيف ميكند: «... قبايي بلند، شال بسته در بر، و كلاهي از نمد بر سر داشت، كلاه او سفيد و قبايش از پشم تيرهرنگ و شلوارش گشاد آبيرنگ بود، كفشش فقط يك قطعه چرم بود كه آن را با بندي ميبست ...» «3»
لباس شاطرها
فووريه در وصف شاطرها چنين ميگويد: «پهلوي هريك از اسبها و نزديك دو در كالسكه، شش جوان نيزه به دست، با كلاههاي عجيبي حركت ميكردند، اين جماعت را «شاطر» ميگويند. اين شاطرها، جورابهاي بلند سفيد و شلوار تيرهرنگ كوتاه در پا دارند، قبايشان گشاد و از ماهوت سير و نوارهاي سفيد بر آن دوخته شده و كمر چرمي قلابدوزي دارند كه در نقره گرفته شده. كلاهشان شبكلاه بلندي است شبيه به كلاه پاسبانان كه روي آن نوارها، و قلابدوزيهايي از نقره كشيدهاند، و منگولههاي سفيد و قرمز و سبز در بالاي آن آويزان است؛ و چون در دو جانب پهن است. براي كساني كه بايد بدوند، مناسبتر به نظر ميآيد و ميگويند كه استعمال آن بسيار قديمي است.» «4»
______________________________
(1)- ر. ك: سه سال در دربار ايران، ترجمه عباس اقبال، ص 99.
(2 و 3)- سه سال در دربار ايران، پيشين، ص 44.
(4)- همان كتاب، ص 44- 43.
ص: 120
عكس زنان در دوره قاجاريه
توضيحي در پيرامون لباس زنان در داخل و خارج از منزل
اشاره
سرهنگ گسپار دروويل، كه در عهد فتحعليشاه به ايران آمده است، در كتاب مسافرت به ايران به بسياري از خصوصيات اجتماعي و اقتصادي و اخلاقي مردم ايران اشاره كرده است: از جمله در وصف زنها و لباس آنان ميگويد: «زنهاي ايران زيباترين زنهاي عالمند و براي اينكه تصور نكنيد بيهوده از زنان ايران تعريف ميكنم، جزئيات شكل آنها را برايتان شرح ميدهم: زنها قدبلند و راست و قامت باريك و خوشاندام دارند؛ و زيبائي آنها طبيعي است. پوست بدن آنها سفيد است، زيرا هيچوقت رنگ آفتاب نميبيند، گيسوان زيبايي دارند و آن را بسيار مراقبت ميكنند و غالبا گيسوانشان تا زمين ميرسد، يك نوع نجابت مخصوص دارند. پيشاني بلند و سفيد، ابروان سياه و پرپشت، به صورت كمان، چشمان سياه بادامي با مژههاي زيبا، دماغ راست و متناسب و دهاني غنچه از خصوصيات زنان ايراني است. براي آنكه چشمانشان بزرگتر از آنچه هست به نظر آيد آن را سرمه ميكشند، دندانهاي سفيد و قشنگي دارند كه چانهاي كوچك و زيبا با يك زنخدان زيبا آنها را تكميل ميكند.
به نظر من، فقط صورت گردشان ناپسند است ولي خودشان آن را دوست دارند، ايراد ديگر من به روسري آنهاست كه به صورت عمامهيي درميآيد كه آن را با مرواريد تزيين ميكنند
ص: 121
و چندان زيبا نيست، گاه گيسوانشان را ميبافند و روي شانههايشان رها ميكنند ... بانوان ايراني، داراي سجاياي كمنظيري هستند، در اثر عادات ديرين به پردهنشيني خو گرفتهاند بمحض رسيدن به بلوغ و حتي پيش از آن قرباني هوسها يا منافع والدين خود ميشوند، گاه حتي در طبقات بالاي اجتماع، نيز دختران در معرض خريد و فروش گذاشته ميشوند، در ايران (بهرغم تعاليم اسلام) فروش و شوهر دادن و تقديم كردن دختران به شخصيتهاي عاليرتبه يا حكام، براي بهدست آوردن جاه و مقام امر رايجي است، به نظر من چيزي عجيبتر و خندهآورتر از لباس زنان ايراني نيست- اشتياق زنان ايراني به زر و زيور بسيار است ...» «1»
با اينكه دروويل، 140 سال بعد از شاردن به ايران مسافرت كرده است، در عرض اين مدت يعني از دوره صفويه، تا روي كار آمدن سلسله پهلوي در وضع لباس ايرانيان مخصوصا زنان تغيير كلي و نماياني رخ نداده است، وي ميگويد: «پيراهن زنان؛ مانند پيراهن مردان كوتاه و بدون يقه است و چاكي در ميان سينه دارد و قسمت بالاي آن با قلاب يا جواهري بسته ميشود و حاشيهاي از مخمل دارد. اين پيراهن روي شلوار ميافتد و در روي آن يك يا دو نيمتنه بلند بدون يقه بر تن ميكنند كه فقط سه دكمه در ميان كمر دارد؛ بهطوريكه سينه و پستانهايشان از آن بيرون است. كمر آن نيمتنه، چينهاي متعدد دارد، وضع اين نيمتنه نسبت به قديم فرق كرده؛ ابتدا خيلي بلند بود، بعد طبق تقاضاي مد، كوتاه شده و به صورت نيمتنه درآمده است و غالبا تزئينات بسيار زيبا از مرواريد و ساير جواهرات دارد.
«شلوار زنها مانند شلوار مردان است، فقط جنس پارچه آنها لطيفتر است و داخل آن را پنبهدوزي ميكنند، بهطوريكه شلوار نسوان به صورت مسخره «دو ستون» درميآيد.» «2»
«كرپرتر» «3» كه تقريبا 150 سال بعد از شاردن به ايران مسافرت كرد. و يك عكس از زن بيچادر و يكي با چادر و چاقچور و يك عكس از خانمهاي آن زمان در كتاب خود دارد، كه با اطلاعاتي كه شاردن و دروويل دادهاند، تطبيق ميكند.
از نيمه دوم قرن نوزدهم، در اثر فزوني ارتباط ايران با ملل غرب، به تدريج در كليه شئوون مدني و اجتماعي ايران، تغييراتي پديد ميآيد و از جمله در وضع لباس ايرانيان برخلاف قرون گذشته تغييرات مختصري پديدار شد. كلنل مك «گرگور» «4» كه در سال 1875 ميلادي به ايران مسافرت كرده است، با اينكه در كتاب خود در مورد زنان ميگويد: تعداد
______________________________
(1)- سفرنامه دروويل، پيشين، ص 49.
(2)- مسافرت به ايران، پيشين، ص 64.
(3)-Kerporter
(4)-Gregor
ص: 122
زيادي «نوك دماغ و گوشه چشم» در ايران ديده، عقيده دارد: زيبايي زنان ايراني از حد متوسط بالاتر است.»
ولي، هانري ساواز، كه در 1902 ميلادي به ايران آمده در سفرنامه خود ميگويد:
ايران كشور زيباترين بانوان دنياست.
در تاريخ تبريز نادر ميرزا، صورت ظاهر جوانان تبريزي در عهد ناصر الدينشاه چنين تصوير شده است: «... طيش و مردانگي آنان (تبريزيان) اين باشد كه چون پانزده ساله گردند، خنجري داغستاني كه قمه گويند به كمر آويزند، و كمربند را سخت بندند و دو تكمه از آخر تكمههاي قبا كه به دست باشد بربندند؛ و پايافزاري، كه گيوه سپاهاني يا كفش يمني باشد به پاي كشند، اينان شاگردان بقال و علاف و خشكهبارفروشان باشند، كه سحرگاه، پي تربار و انگور و زغال و زبيب يا روغن و شير و هيزم روند، چون بدان جاي رسند با يكديگر در تملك بارها سخن به درشتي گويند و قمه بركشند، و او خواهد، به همين كار نامور شود ...
اين طايفه را در اين شهر نام و اعتباري است و از روزگار قديم بوده است ...»
در يكي از نامههاي امير نظام، اجمالا به بعضي از لباسهاي عهد ناصري اشاره شده است «... نقصي كه هست، در لباس است بنابراين مكتوب قباي صوف چكني و يكتوپ كليچه ماهوت چاكدار به همراه مقرب الخاقان ... به رسم ارمغان فرستاده شد ... اينكه قباي بيارخالق هديه كرد، از امساك نبود، بلكه اگرچه اهل قدس و صفا را يكلاقبا بودن شايسته و سزاوار است، ولي خواست ايشان به دوختن ارخالقي چكني است، زيرا ناچارند، زيرا پوشيدن، فرع دوختن خواهد بود ...» «1»
در دوره ناصر الدينشاه، ميرزا حبيب اصفهاني متخلص به «دستان» هنگامي كه در عثماني به حال تبعيد بهسر ميبرد، ديوان البسه نظام الدين محمود قاري يزدي و كنز الاشتهاي بسحق اطعمه را چاپ كرد و به پژوهش در گويشهاي عوامانه پرداخت، اخيرا در اثر استقصاء و تحقيق، آقاي جمالزاده به اثبات رسيده است، كه مترجم حقيقي كتاب حاجي باباي اصفهاني اثر «جيمز موريه» همين ميرزا حبيب اصفهاني است ...» «2»
خانم «كارلوس سرنا» «3» در سفرنامه خود به سال 1883 مينويسد: «لباس زنان شهري ايران در همهجا يكشكل است؛ در خارج از منزل، چادر آبيرنگي بر سر ميكنند و شلوارهاي بلند چاقچور بر پا دارند كه با جوراب يكپارچه است رنگ چاقچور سبز يا بنفش يا خاكستري يا قرمز است و مسافرها بر پا ميكنند، زنها در منزل بسيار آزاد لباس
______________________________
(1)- از منشات حسينعليخان گروسي امير نظام، پيشين، ص 76.
(2)- راهنماي كتاب، فروردين، خرداد 54، ص 132.
(3)-Serena
ص: 123
ميپوشند. در اروپا، زنها سعي ميكنند بيشتر سينه و شانه خود را نشان دهند. لباس خانه زنان، عبارت از شليطه كوتاهي است ... كه روي كمر به وسيله ليف ميبندند؛ و كمربند معمول نيست و هرقدر شليطه كوتاهتر باشد، ارزش آن زيادتر است. وي مينويسد: زنان اشراف ايراني در خانه، لباس زيرين نميپوشند، بلكه پيراهن حرير نازك و فراخي بر تن ميكنند كه زير آن قسمتهاي فوقاني بدن پيداست ...»
هانري رنه دالماني، كه در سال 1911 به ايران مسافرت كرده، اطلاعاتي كه حاكي از تغيير لباس زنان است، به ما ميدهد: «زنان در منزل يك نوع شلوار از پارچه پنبه يا ابريشم ميپوشند كه كاملا به تن آنها ميچسبد و در بالاي ران آن را به وسيله بند جوراب نگاه ميدارند؛ روي آن دو، دامن كوتاه با شليطه ميپوشند كه به وسيله ليفهاي پائينتر به كمر ميبندند ... وقتي مهماني وارد منزل ميشود، چادري روي كمر ميبندند كه روي شليطه و قسمت پائين بدن را ميپوشاند، علاوهبراين، در منزل، چارقدي بر سر ميكشند كه زير گلو سنجاق ميشود و گيسوان و گوشهاي آنها در زير چارقد مخفي ميشود. زنها، در اندرون پابرهنه هستند و در زمستان جوراب سفيد و شلوار سياه يا به رنگهاي ديگر ميپوشند.
لباس زنها از پارچههاي ابريشمي يا مخمل با يراقهاي طلا و نقره دوخته ميشود، پارچههاي ابريشمي معمولا از يزد يا كاشان است؛ ولي اكنون زنهاي ايراني مشتريهاي خوبي براي كارخانه پارچهبافي شهوليون شدهاند.
لباس بيرون
چنانكه ميدانيم گروهي از غربيان از ديرباز نسبت به فرهنگ و تمدن و لباس ايراني، نظري خصمانه داشتند، از آن جمله «پير لوتي» سياح فرانسوي، زنهاي ايراني را ارواح سياه و سفيد مينامد و از شلوارهاي فراخ و چادر و چاقچورهاي آنها و روبندههاي سفيد كه مقابل صورت قرار ميدادند، بهطور مسخرهآميزي ياد ميكند و متذكر ميشود كه به محض اينكه مردي از دور پيدا ميشود، روبند را پائين مياندازند. وي در مورد كفشهاي ايراني مينويسد: كه اخيرا به تقليد اروپائيان وضع آن را عوض كردهاند ولي در ولايات هنوز نعلين مرسوم است و در منزل كفشهاي راحتي مخمل، مزين به يراقهاي طلا و يا دانههاي الماس بدلي ميپوشند و آن را پاپوش مينامند.
عبد اله مستوفي در كتاب شرح زندگي من مينويسد: لباسهاي زنهاي ايراني تا قبل از مسافرتهاي ناصر الدينشاه به فرنگ عبارت بود از پيراهني كوتاه و آرخالقي از آن كوتاهتر كه براي پوشانيدن بالاي تنه بهكار ميرفت و زيرجامهاي كه تا پشت قدمها را ميپوشانيد؛ در زمستان كليجهاي هم براي حفظ سرما بر آن اضافه ميشود. وقتي كه ميخواستند از خانه بيرون بروند، چاقچوري بر پا ميكردند و چادر سياهي بر سر، و روبندي
ص: 124
از پارچه سفيد، با قلابدوزي جواهر كه از پشت كله آنها نمايان است به صورت ميزدند.
نقاب مويي مال خانم كربلائيها و پيرزنها بود ... مد لباس خانمها، هميشه از اندرون شاه بيرون ميآمد. ابتدا، شاهزاده خانمها، زنهاي اعيان و بعد به سايرين سرايت ميكرد ...
خانمها از زري و مخمل و ترمه كشميري و فاستونيهاي فرنگ، نيمتنه و چادر نمازهايي داشتند ... نيمتنه و چادر نماز را بايد حد فاصل بين لباسهاي قديم و لباسهاي امروزه خانمها بهشمار آورد ...» «1»
خانم ديولافوا، ضمن تصوير مناظر گوناگون زندگي مردم خوزستان در صد سال پيش، از فقر و بينوايي طبقات محروم سخن ميگويد و مينويسد: «لباسهاي كهنه و رنگ رفتهشان شاهد فقر و فلاكت بيحد آنهاست، كساني كه بيش از ديگران لباس خود را آراستهاند، دو كليچه از پارچه پنبهاي با رنگ تند و زننده بر تن دارند، اولي داراي آستينهايي با چاك بلند است و آستين كليچه زيري از اين چاك ديده ميشود.
اين لباسهاي دامندار روي شلواري از كرباس آبي گشاد ميافتد و حالت يك دامن گشاد به خود ميگيرد، مردان پا به سن، شبكلاه پارچهاي بر سر ميگذارند و عمامه آبي به دور آن ميپيچند، دو سر اين عمامه از پشت سرشان آويزان ميشود؛ و جوانها، كلاهي از نمد سياه يا قهوهاي به سر ميگذارند، راحتطلبها، گيوه به پا ميكنند: ولي طبيعت مهربان، پاي فقرا را چنان سخت كرده و كفش طبيعي برايشان فراهم آورده كه هرگز فرسوده نميشود ... در مورد زنان پير و جوان ميگويد: چادري به سر كردهاند، كه سر تا پايشان را ميپوشاند ...» «2»
يكنفر ديپلمات دولت امپراتوري آلمان به نام «فراي هرفن تيلمان» در نيمه دوم قرن نوزدهم در زمان سلطنت ناصر الدينشاه، وضع اجتماعي ايران را به خوبي تصوير ميكند و نشان ميدهد كه سربازان نهتنها لباس و پوشاك مناسب ندارند، بلكه هيچيك از سربازان كفشي به پا نداشتند: اينك عين مشاهدات او: «در ايران نابساماني بر اوضاع حكومت ميكند و مكيدن دائمي خون ملت، حد و مرزي ندارد و تغيير اوضاع با رشوهخواري موجود به فرض كه دولت هم بخواهد، قابل تصور نيست، منابع مادي اين سرزمين و استعداد كشاورزي آن، همواره بيشتر تحليل ميرود، قحطي اخير (مقصود قحطي مهلكي است كه در سال 1288 ق (1972) ميلادي به وقوع پيوست) مؤيد اين معني است.
______________________________
(1)- عبد اله مستوفي، شرح زندگي من، ص 133.
(2)- سفرنامه مادام ژان ديولافوا، ترجمه ايرج فرهوشي، ص 106.
ص: 125
ارتش ايران هم، ظاهر نكبتباري دارد، سربازاني را كه در تبريز مشاهده كردم، اونيفورمهاي اروپايي به رنگهاي مختلف در تن داشتند؛ تقريبا هيچيك از آنها كفش به پا نداشت و به تفنگهاي چخماقي قرون اوليه مجهز بودند. افسران از مقام خود فقط بدينمنظور استفاده ميكنند، كه حقوق سربازان را به جيب بزنند، تعليمات نظامي افسران درجه دوم، برابر صفر است، نيروهاي توپخانه اندكي مجهزتر است، در زرادخانه تبريز، دو توپ آماده ديدم، سوارهنظام دائم وجود ندارد، اگر بگويم تعداد كل سپاه بين 20 تا 30 هزار نفر است شايد خيلي زياد تخمين زدهام، چنين ارتشي نهتنها در برابر ارتش اروپايي بلكه در مقابل سپاه عثماني قدرت دفاعي ندارد.
وضع ماليه نيز بسيار پريشان است، دولت مركزي از حكام ايالات تأديه مبلغ معيني را به خزانه درخواست ميكند و حكام را در چپاول مردم آزاد ميگذارد، شاه مبلغ معتنابهي از اين مبلغ را به خزانه خود ميريزد. شاه بههيچوجه بين مردم محبوبيت ندارد، مخصوصا نفرت توده مردم از حكام و كارمنداني است كه از اطرافيان شاه هستند و خون مردم را به بيشرمانهترين وجهي ميمكند، يك والي در كردستان كه با او آشنائي پيدا كردم به نفع شخص خودش، به يكايك نواحي تحت حكومت خود، علنا لشكركشي كرده و غارت مينمود، شاه هيچ جنبه مثبتي ندارد؛ او مانند تمام زمامداران مشرقزمين، آزمند و نادرست است، اطرافيانش او را در بيخبري نگاه ميدارند؛ رفتن او به اروپا اين فايده را دارد كه چشمهاي او را تا حدي در مورد اوضاع واقعي ايران و اروپا باز ميكند، در مسير شاه، سربازان حتي گاه رعايا را ميچاپند، در غيبت شاه، وليعهد نالايق او، اداره كشور را بهدست ميگيرد ...» «1»
دكتر عيسي بهنام، در مورد زنان قاسمآبادي مينويسد: «... امروز زنان قاسمآبادي موهاي خود را به صورت گيسوان بافته، روسري سياهي ميبندند و گيسوان را از طرفين به طرف بالاي سر برده و از روي روسري سياه گره ميزنند ... و بعدا يك پارچه مثلث شكل ديگر از ململ و يا توري دستباف روي سر خود مياندازند ... و در پشت گردن گره ميزنند ... سابقا زنان قاسمآبادي، علاوه بر روسري، يك شبكلاه كوچك نيز بر سر ميگذاشتند و از اطراف آن يك رشته سكههاي نقره آويزان ميكردند و خود شبكلاه را نيز با مسكوك نقره يا طلا تزئين ميكردند، ولي امروز اين تزئينات كمياب شده است.
و اما مردان قاسمآبادي، يك شلوار سياهرنگ پشمي چسبان و يك كت كوتاه از همان رنگ و همان پارچه بر تن ميكنند و كفشهاي آنها عبارت از پاپوشي است كه از پوست بز ميسازند و آن را چموش مينامند و ساق پاهاي خود را با مچپيچ كوتاهي ميبندند ...
در قرن اخير، مردم قاسمآبادي شال قرمزي از ابريشم كه زنهايشان ميبافند بر روي كمر
______________________________
(1)- مجله آينده، آبان و آذر 62، سال نهم، ص 627 تا 630. (به اختصار)
ص: 126
ميبستند و به جاي كت «اليچه» اي از ابريشم با راههاي قرمز روي زمينه سفيد بر تن ميكردند و زير اليچه، پيراهن قرمزي ميپوشيدند كه يقه بلندي داشت و تكمههاي آن در پهلو در طرف چپ گردن و بالاي شانهها قرار داشت؛ كلاه آنها نمدي و تخممرغيشكل بود كه هنوز معمول است ...» «1»
مادام ديولافوا، در مورد خوراك و پوشاك لرها چنين مينويسد: «... لرها بهتر از دزفوليها غذا ميخورند، هر روز مستحفظ پير كپرها را ميبينم كه با تجمل و تشريفات پلو تهيه ميكند، معمولا از قبيله، تخممرغ، مرغ و بره ميرسد. لباسشان همان لباس آخرين مد دزفولي است و پارچه تيرهرنگ بهكار ميبرند.
اين چادرنشينهاي ايراني، كلاه نمدي قهوهاي دارند و پيراهن كوتاهشان، آستينهاي بلند دارد، دو نيمتنه كه روي هم ميپوشند، روي شلوارهاي گشاد آبي يا سبزرنگ ميافتد، همه آنها يك روپوش بزرگ ندوخته دارند كه از پشم قهوهيي بافته شده و عبا نام دارد؛ و آنها را در مقابل سرما و رطوبت حفظ ميكند، اگر اين لباسهاي مشخص را از تنشان دربياوريم، باز هم با دزفوليها اشتباه نميشوند.
چقدر حالتشان متفاوت است، رفتاري اشرافي و پرغرور دارند، بدون غلو بايد گفت مردماني بسيار شجاع هستند و در دزديدن گاو گوسفند مهارت دارند ولي درعينحال از قدرت حكومت ميترسند ...» «2»
وصفي از لباس يكي از زنان بوشهر به قلم خانم ديولافوا
در حدود صد سال پيش، خانم ديولافوا براي دومين بار وارد بوشهر ميشود، وي در وصف لباس گلاب خانم يكي از زنان شيخ جابر چنين مينويسد: «او عربي و فارسي را خوب ميداند و برخلاف زنان ديگر شيخ به لباس خود توجه كامل كرده است؛ و خود را به جواهرات اهدايي شوهر سخاوتمندش آراسته است، به رسم زنان بغدادي پارچه ابريشمي سياهرنگي به سر پيچيده است و در زير آن شبكلاهي به سر دارد، دو نيمتنه روي هم پوشيده است كه اولي مزين به نقوش طلايي و دومي از ابريشم سفيد و داراي نقش كشمير است، از ميان اين دو نيمتنه جلوباز، پيراهن نازكي با دگمههاي ياقوت ديده ميشود، كه بلندي آن تا نوك پاست ولي در ميان شلوار پفكرده آبيرنگ پريدهاي مخفي شده است، روي اين لباس درخشان، عباي پشمي سياهي قرار دارد و با نخهاي رنگي گلدوزي شده است. كمربند، گل سر، النگوها و خلخالهايش همه پر از جواهرات قيمتي هستند و آرايش او را تكميل ميكنند.
______________________________
(1)- ماخوذ از مقاله دكتر عيسي بهنام در مجله نقشونگار.
(2)- سفرنامه مادام ديولافوا، پيشين، ص 110.
ص: 127
در ميان خيل زنها كه در مقابل من جمع شدهاند، فقط يكي زيباست، اين دختر بلندقد، فاطمه خانم خواهر شيخ مزعل است كه اندامي متناسب، رفتاري آراسته و قيافهاي آرام دارد.
گيسوان سياهش را در قسمت پيشاني چيده و در دو طرف بافته است، نيمتنهاش از سكههاي طلا پوشيده است، و اين سكهها در بعضي از قسمتها زير چينهاي گاز سياهي كه به گردن بسته، مخفي ميشوند؛ از ميان چاك پيراهن ابريشمي زمردرنگش، شلوار زربفت قرمز با لبه طلايي پيداست، روي سينهاش، سينهريز نقره با نگينهاي زياد فيروزه افتاده است كه طلسمها و عطردانهاي آن در موقع حركت، صداي زنگ دارد.
زن ايراني در حال كشيدن قليان
خانمها در اطراف يك فانوس بزرگ نشستهاند و مشغول بازي ورق هستند؛ ورقها را سه به سه تقسيم ميكنند و خال بزرگتر برنده ميشود و مبلغ برد زير پاي پر از حلقه خلخال هركدام از بازيكنان مخفي ميشود.
گلاب خانم براي من دلسوزي ميكند و ميگويد بهتر است پيش او بمانم چون در شوش بدبختي و فلاكت انتظار مرا ميكشد. ميگويد كه اگر نزد او بمانم، به من عربي خواهد آموخت، در عوض بايد ناخنهايم را از محل اتصال به انگشت بچينم تا از من خوشش بيايد و اين شاخ سفيد را كه به پنجه درندگان شبيه است نبايد بگذارم اينقدر بلند شود ...» «1»
توصيف لباس از نظر عشقي (شاعر)
عشقي در يكي از اشعار خود در مذمت نمايندگان رياكار به لباسهاي معمول و هيأت ظاهري مردم در دوران خود اشاره كرده است:
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 51.
ص: 128 رند شيادي كه دارايي وييك كت و شلوار و يك سرداري است
ريش بتراشيده، اسبيل از دو سويراست بالا رفته كج دمداري است
... داده او تغيير «پز» من در عجبكاين چه طرز تازه طراري است
جبه و لباده و شال و قبادر برش جاي كت و سرداري است
... تازه در خط وكالت رفتهامبا عوامم عزم خوشرفتاري است
گفتمش تغيير «اونيفورم» همدر وكالت چون نظام اجباري است؟
... وين لباس و هيكل مردمفريباولين فرمول مردمداري است.» «1»
لباس زنان در اواخر قاجاريه
«زنان ايراني با اينكه ميدان فعاليتشان «اندرون» است، گاه مانند مردان از خانه خارج ميشوند؛ و هنگام خروج، چادر آبي پررنگي ميپوشند و شلواري گشاد به پا ميكنند كه پاها را همچون جوراب ميپوشاند و جنس آن از كرباس سبز و آبي و خاكستري يا قرمز است و كفشي سرپايي، لباس متحد الشكل آنها را تكميل ميكند.
همانطوركه عريان كردن گلو و گردن در اروپا، گاهي به نهايت درجه ميرسد، در تهران، برهنه كردن ساقهاي پا، همان حالت را دارد. لباسي كه خانمها در اندرون ميپوشند، عبارتست از دامن گشاد و كوتاه، مانند دامن رقاصههاي ما كه زير كمرگاه بسته ميشود، هرچه دامن كوتاهتر باشد، داوطلب پوشيدن آن بيشتر است. زنان ايراني، فقط نيمتنهاي گشاد در بر ميكنند كه سينه آن باز است: نيمتنه زنان خوشسليقه و طناز از «گرشه شفاف» و بدن- نماست. اين لباس سبك، تمام قسمت بالاي بدن و ساقها و پنجههاي پا را كاملا عريان نشان ميدهد، زيرا جوراب، كوتاه و بلند، كمتر مورد استعمال دارد.
زنان، گاهي در منزل از چادر و چارقدي از چلوار استفاده ميكنند؛ موي آنها كه غالبا بافته و دراز است، كمتر ديده ميشود، پارچه لباسها غالبا ابريشمي يا مخمل يا زري است كه با سوزندوزيهاي ظريف تزئين شده است.
ثروت خانوادهها، با زينتآلاتي كه زنان خود را با آنها ميآرايند، متناسب است.
هنگام شب، زنها هيچگاه و مردان بسيار كم از خانه خارج ميشوند، بههمينعلت، پس از غروب آفتاب، احدي در كوچهها ديده نميشود.» «2»
در وضع عمومي لباس زنان و مردان از عهد ناصر الدينشاه تا آغاز حكومت رضا خان تغيير و
______________________________
(1)- ميرزاده عشقي، كليات مصور، به اهتمام مشير سليمي، جاويدان، ص 413.
(2)- سفرنامه كارلا سرنا، مردم و ديدنيهاي ايران، ترجمه غلامرضا سميعي، از ص 58 تا 61.
ص: 129
تبديل كلي پديد نيامد، پس از استقرار حكومت پهلوي با روشي مستبدانه در وضع لباس و پوشاك مردان و زنان ايراني تغييرات كلي حاصل شد، و قبا، ردا و سرداري و لباده و ديگر لباسهاي بلند با مداخله دولت و مامورين شهرباني تبديل به كت و شلوار شد.
دختر ايلاتي ورامين در سال 1885 ميلادي
انواع و اقسام كلاه
كلاه و ارزش تشريفاتي و اجتماعي آن
تا قبل از نفوذ تمدن غرب در ايران، اگر كسي در محضر بزرگان يا طبقات ممتاز و شخصيتهاي مذهبي و اجتماعي، بدون كلاه وارد ميشد، يا در مقابل آنان كلاه را از سر خود برميداشت، مردم و افكار عمومي، عمل او را حمل بر بيادبي ميكردند.
علاوهبراين، عامه خلق معتقد بودند كه نداشتن كلاه، مخصوصا در زمستان موجب سرماخوردگي ميشود و برخلاف مردم امروز جهان كه براي مبارزه با سرماخوردگي، پاي خود را ميپوشانند، نياكان ما مخصوصا در زمستان، گرم نگاهداشتن و پوشانيدن سر را واجب ميشمردند.
به حكايت منابع تاريخي «كلاه از سر افكندن» يا «كلاه به هوا انداختن» نشانه و دليل نشاط و شادماني بود.
راوندي، در راحة الصدور مينويسد: «... سلطان محمد ماضي ... چون مسجد جامع اصفهان نظام الملك را به سبب تعصب، بر اصحاب شافعي مقرر داشت ... قاضي القضاة صدر صدور جهان ... در آن مسجد خطبه كرد و چون بشارت بدان حضرت رسيد كه نماز كردند، كلاه برانداخت و نشاط كرد.»
از آثار ادبي نيز اين معني استنباط ميشود؛ چنانكه ظهير فاريابي ميگويد:
جهان، كلاه ز شادي برافكند گر توبه هفت قلعه افلاك سر فرود آري *
حبابوار براندازم از نشاط كلاهاگر ز روي تو عكسي به جام ما افتد حافظ
ص: 130 تا چو باد نوبهاري مژده گل ميدهد* لاله مياندازد ز شادي كله را بر هوا «1» بيضه در كلاه شكستن: يعني رسوا كردن و عيب كسي را فاش كردن:
شكسته بيضه خورشيد در كلاه سربه دولت تو كه داراي افسر و كلهي ظهير تاريخ اجتماعي ايران ج7 130 كلاه و ارزش تشريفاتي و اجتماعي آن ..... ص : 129
بازي چرخ بشكندش بيضه در كلاهزيرا كه غرض شعبده با اهل راز كرد حافظ
كلاه و كمر، خاص ميران و سرهنگان بود. فرخي سيستاني كه مورد عنايت ممدوح خود سلطان محمود بود، پس از گرفتن اسبي از او خود را چون اميران و بزرگان سزاوار كلاه و كمر ميداند و ميگويد:
گفتا كه به ميران و به سرهنگان مانيامروز كلاه و كمرت بايد ناچار
باشد كه بدين هردو سزاوار ببينندآن شه كه بدين اسب مرا ديد سزاوار در منابع ادبي و تاريخي، از دستاربندان و صاحبان كلاه، مكرر ياد شده و در تاريخ بيهقي از «كلاه دو شاخ» و در آثار شعرا از كلاه سموري، كلاه نمد، كلاه زنگله، كلاه تتري، كلاه باراني، كلاه بركي، دستار و منديل، شبپوش، عرقچين، عمامه و طيلسان ذكري به ميان آمده است. تاج مخصوص سلاطين و دستار كلاه وزرا و بزرگان بود.
ملكشاه در مقام اعتراض به خواجه نظام الملك گفت: «... و الا فرمايم تا دوات از پيش دست و دستار از سر تو بردارند ...» و خواجه نظام الملك در جواب سلطان ميگويد: «هرگاه دوات را برگيري، تاج تو برگيرند.»
دكتر مظاهري، ضمن گفتگو از لباس و پوشاك ملل اسلامي مينويسد: «قضاة، پزشكان، حقوقدانان و ائمه جماعت، داراي عمامه بزرك و طيلسان بودند كه رنگ آبي داشت.» «2»
در آثار شعرا نيز به انواع كلاه اشاره شده است:
روي هريك چون دو هفته شكل ماهجامشان غفه سموريشان كلاه مراد از غفه (به ضم غين) پوستين از پوست بره نرم است.
به جبر خاطر ما كوش كاين كلاه نمدبسا شكست كه بر افسر شهي آورد * كلاه زنگله، كلاهي بود كه بر آن زنگله و دم روباه ميآويختند و محتسبان، به قصد تنبيه و مجازات بر سر كسبه كمفروش مينهادند و در بازار ميگردانيدند.
مباد محتسب طبع، بهر رسواييكلاه زنگله هجو برنهد به سرت
______________________________
(1)- ر. ك: امثال و حكم دهخدا.
(2)- ر. ك زندگي مسلمانان در قرون وسطا، ترجمه م. راوندي، ص 90.
ص: 131 حاجت به كلاه تركي داشتنت نيستدرويشصفت باش و كلاه تتري دار سعدي
همان كه ابر عتابش چو فتنهبار شودجهان ز حفظ تو جويد كلاه باراني عوفي
* تخفيفه: كلاه يا دستار كوچكي است كه هنگام خواب و خلوت به سر پيچند.
كجاست راحت تخفيفه و سبكروحيعلاقه نيست به دستار اعتبار مرا مخلص كاشي
عبيد زاكاني از عرقچين و شبپوش نام ميبرد:
زهي دولت زهي طالع زهي بختكه شبپوش و عرقچين تو دارد *
ز تاب آتش دوري شدم غرق عرق چون گلبيار اي باد شبگيري نسيمي زان عرقچينم حافظ
در سفرنامه ابن بطوطه، ص 192 از «طاقيه و طاقي» بهعنوان نوعي از كلاه ياد شده است.
بطوريكه از فرهنگ نفيسي و دارابنامه طرطوسي و ساير منابع برميآيد، طاقيه همچنين به بندي كه در زير پوشاك سر، بر گيسوان بندند نيز اطلاق ميشد.
عصابه يا پيشانيبند، پارچهيي بود كه بر پيشاني ميبستند (لغتنامه دارابنامه، صفحه 842).
علاوهبراين، در منابع مختلف، امثال و ضرب المثلهايي درباره كلاه موجود است؛ از جمله كلاه سر كسي گذاشتن، كلاه را قاضي كردن، كلاه درهم رفتن، فلاني كلاهش پشم ندارد ..» فرخي ميگويد:
تو مرا يافتهيي بيهمه شغلنيست اندر كلهت پشم مگر *
ميزند حرفي براي خويش زاهد، ميبكشنيست پشمي در كلاه محتسب، ساغر بنوش صائب
فلاني كلاهش پس معركه است، كلاه شرعي ساختن، كلاه كسي را برداشتن، زياد استعمال شده است. حافظ ميگويد:
نه هركه طرف كله كج نهاد و راست نشستكلاهداري و آئين سروري داند حافظ
ص: 132
سعدي ميگويد: كلاه گوشه دهقان به آفتاب رسيد.
در منابع مختلف، بيشتر از كلاه مردان سخن رفته و از سرپوش و كلاه زنان كمتر ياد شده است؛ بهطوريكه از كتاب بهار عجم برميآيد: نيمتاج، كلاه زنانهيي است كه از ديبا بافند و به جواهر مرصع سازند و بر سر عروس گذارند.» «1»
علاوهبراين، بهطوريكه از آثار منظوم و منثور گذشتگان برميآيد، بافندگان در دوره بعد از اسلام، پارچهيي به نام شعر بر وزن (قعر) ميبافتند كه چون جنس آن از موي شتر و گوسفند و جز اينها بوده، به نام «شعر» خوانده ميشد و ظاهرا بيشتر براي نقاب و روسري و روپوش زنان بهكار ميرفته است. فردوسي در داستان زال و رودابه ميگويد:
پريروي گفت و سپهبد شنودز سر شعر شبگون همي برگشود كه در اينجا شعر به معني نقاب و روسري استعمال شده؛ بايد دانست كه در بين بافندگان، گروهي به كار شعربافي اشتغال داشتند. قاآني گويد:
استاد شعرباف نيم در فنون نظماستاد شعرباف و اديب و سخنورم عمامه: كه نوعي سرپوش است، مأخوذ از تازيان و پارچهيي است دراز و طولاني كه به دور سر ميپيچند، آنرا دستار و منديل نيز ميگويند و جنس آن: پشم، پنبه، كتان و جز اينهاست و گاه با عرقچين و زماني بدون عرقچين بر سر ميبندند:
بر رسم عرب عمامه دربستبا او به شراب و رود بنشست «2»
موي سر
كيفيت و كميت مو، از ديرباز در زيبايي دختران و پسران نقش مهمي داشته است: چنانكه زليخا، آن معشوقه يوسففريب، در حالي كه «از فربهي و لطافت، بدان جايگاه بود كه به دشواري برپاي خاستي و به دشخواري رفتي» (از تفسير تربت جام) و به قول جامي: «دو گيسويش دو هندوي رسنباز» بود؛ و به قول صاحب حدائق الحقايق: «گيسواني داشت كه چون برپاي خاستي با گوشه مقنعه وي به زمين كشيدي ...» در افسانههاي ما روايتي هست كه گاه گيسوي بلند، دستگير يار نيز شده است. فردوسي در عشقبازي زال و رودابه ميگويد، كه وقتي زال در پاي ديوار كاخ رودابه آمد و دختر از بالكن خانه، او را به خود خواند، جوان كه به بلندي كنگره كاخ نگريست، به فكر افتاد تا چگونه بالا برود؟ ماهرو گفت:
يكي چاره راه ديدار جويچه باشي تو بر باره و من به كوي
______________________________
(1)- قسمتي از مطالبي كه در پيرامون انواع و اقسام كلاه نوشتيم، ماخوذ از رسالهيي است كه شادروان بهروز روزبهان از منابع مختلف گردآوري كرده و قبل از انتشار، از سر لطف و بزرگواري در اختيار اينجانب گذارده بودند.
(2)- نقل از مجله هنر و مردم، شماره 157، ص 8.
ص: 133
انواع و اقسام كلاه
ص: 134 سپهبد بگفت و پريرخ شنودز سر شعر «1» گلنار بگشاد زود
... فروهشت گيسو از آن كنگرهبدل زال گفت: «اين كمندي سره»
پس از باره، رودابه آواز دادكه اي پهلوان بچه گرد زاد
بگير اين سر گيسو از يك سوامز بهر تو باشد همي گيسوام
بدان پرورانيدم اين تار راكه تا دستگيري كند يار را» «2» عمامه را پيشينيان سرپايان، منديل، دولبند و عمام نيز گويند. عمامه، داراي رنگهاي مختلفي است از قبيل سياه، سفيد، سبز و شيرشكري كه هركدام اختصاص به گروه معيني دارد، بستن عمامه در قديم حرفهيي بود و عدهيي از عمامهپيچي ارتزاق ميكردند. در كتاب حدود العالم و تاريخ بيهقي و ديگر آثار مهم بعد از اسلام، مكرر از انواع كلاه و سرپوش سخن به ميان آمده است: «.. از شوش، جامه و عمامه خز خيزد (حدود العالم)- در تاريخ بيهقي، در پيرامون نوعي كلاه در عهد غزنويان چنين آمده است: «قباي سقلاطون بغدادي بود سپيدي سپيد سخت خردنقش پيدا و عمامه قصب بزرگ ..» (تاريخ بيهقي، ص 150).
*
بزرگ نيست نه دانا به نزد او مگر انكعمامه قصب و اسب و سيم و زر دارد
گر به عمامه كسي سروريي يافته استپس شه مرغان سزد، هدهد رنگين سلب اثيراخسيكتي
*
از عمامه كمند كردندشدركشيدند و بند كردندش نظامي
*
مخور صائب فريب فضل، از عمامه زاهدكه در گنبد ز بيمغزي صدا بسيار ميپيچد صائب تبريزي
عمامه افكندن، نشانه اندوه و تأثر بود.
چون ديد پدر، به حال فرزندآهي بزد و عمامه بفكند نظامي «3»
كلاه و ريش دراز
«الب ارسلان قدي عظيم داشت و محاسني دراز، چنانك به وقت تير انداختن گره زدي و هرگز تير خطا نكردي و كلاه دراز داشتي و
______________________________
(1)- موي و زلف، و همچنين نوعي پارچه ابريشمين
(2)- باستاني پاريزي، تن آدمي شريف است، ص 26 به بعد.
(3)- ماخوذ از لغتنامه دهخدا، ص 317.
ص: 135
بر تخت روزبار، سخت مهيب بودي و باشكوه و از سر محاسن تا سر كلاه او گويند دو گز بودي.» «1»
بيهقي از پاكيزگي و لباس دلنشين مردم آمل به نيكي ياد ميكند: «... و امير به شتاب براند و به آمل رسيد، روز آدينه ششم جمادي الاولي (426 ه) و افزون پانصد و ششصد هزار مرد بيرون آمده بودند، مردمان پاكيزهروي و نيكوبر (خوشلباس) و هيچكدام را نديدم بيطيلسان شطوي يا توزي يا تستري (شوشتري) يا ريسماني يا دستكار كه فوطه است و گفتند كه عادت ايشان اين است ...» «2»
نجم رازي، در مرصاد العباد به پوشاك طبقه ممتاز در عهد خوارزمشاهيان اشاره ميكند:
شها توقعم از خدمتي چنين كردننه جبه بود و نه دستار و طيلسان و ردا ...» «3» طيلسان، پرده سادهايست كه روي سر و شانه مياندازند و بعضي اوقات فقط روي شانهها، لباس اهل فقر يا استادان فقه و علوم الهي است- طاقيه، به معناي عرقچين كوچكي است كه در زير عمامه به سر ميگذارند. مير خواند (تاريخ آل سلجوق، صفحه 66) در سخن از الب ارسلان سلجوقي گويد: «و طاقيه نيز بر سر مينهاد، گويند كه از سر طاقيه تا نهايت لحيه او دو گز در نظر بيننده آمدي.» شكل و وضع طاقيه در طول تاريخ دستخوش تغييرات فراواني شده است، گاه زنان نيز نوعي از طاقيه را بر سر مينهادند، مقريزي ميگويد:
«زنان ما قبول اين كلاه به تقليد از مردان برخاسته و آن دو جهت داشت: اول آنكه در زمان حكومت اين سلسله (مملوكان) عشق غيرطبيعي عموميت بسيار يافته بود؛ پس زنان سعي كردند خود را شبيه مردان سازند تا بتوانند عشق شوهران خود را به سوي خويش كشانند، زنان ولايات نيز در اين كار از آنها تقليد كردند ... در ايام ما، كلمه طاقيه در مصر به معناي همان چيزيست كه عرفيه ناميده ميشود (عرفيه عرقچين كوچك كتاني است كه درست قالب سر است) مردم زن و مرد آنرا زير سرپوش به سر ميگذارند و يك تكه پارچه به دور آن ميپيچند و بهاينترتيب عمامه ساخته ميشود. عمامه معمولا به رنگ سفيد است، اما آنرا از پارچهها و رنگهاي ديگر نيز ميسازند .. بعضي از سادات يا بازماندگان پيامبر در زمان ما عمامه سبز بر سر ميگذارند؛ اما در قديم يك تكه پارچه سبز به عمامه خود وصل ميكردند.
شرقيان، از عمامه بعنوان نوعي جيب استفاده ميكنند زيرا ميتوان چيزهايي را در آن پنهان كرد ...» «4»
______________________________
(1)- راوندي، راحة الصدور، ص 117 و سلجوقنامه، ص 23.
(2)- تاريخ بيهقي، پيشين، ص 59.
(3)- مرصاد العباد، به اهتمام دكتر رياحي، ص 546.
(4)- فرهنگ البسه، ص 262- 265- 272.
ص: 136
وضع كلاه در عهد صفويه
در عالمآراي اميني ميخوانيم: «شيخ با خرقهاي ژنده و كلاهي «تاج» چركين بر سر در معيت دو يا سه تن از پيروان خود (در 892 ه. ق) به پايتخت وارد و در زاويه ... اقامت گزيد.»
فضل الله، كلاه شيخ را طاقيه ذكر كرده است: «... كهنهخرقهاي در بر و چركين طاقيهاي بر سر، با دو سه مفلوك در زي ارباب فقر و سلوك به تبريز آمد در تكيه شاه حسين نزول كرد ...» «1»
كلاه دوشاخ
استفاده از آن با «اجازه مخصوصي بوده است كه مانند امتياز به كسي كه داراي رتبه مهم واليگري يا دهقاني يا سپاهيگري باشد ميدادهاند ...» «2»
... «به نوشته اسكندر بيك، شيخ حيدر «طاقيه تركماني» بر سر ميگذارده است و سپس خوابي ديد كه «منهيان عالم غيب» او را مامور گردانيدند كه «تاج 12 ترك» كه علامت اثني عشريت است از سقرلاط قرمز ترتيب داده تارك (پيشاني) اتباع خود را با آن افسر بيارايند.» «3»
تاج: كلاه جواهرنشان كه شاهان در مراسم رسمي بر سر گذارند (افسر)، 2- در فرهنگ معين از كلاه تركترك درويشان، كلاه قلابدوزيشده صوفيان ياد شده است، 3- دستهيي از پر يا گلابتون و مانند آنها بر پيشاني كلاه طوري نصب ميكنند كه خصهيي از آن از كلاه بلندتر باشد (جيغه) ...» «4»
كلاه پهلوي
فرد ريچارد مينويسد: «چندين سال قبل، هنگامي كه برحسب فرمان شاه، لباس قديمي ايرانيان مبدل به جامه اروپايي گرديد، عمامه جاي خود را به كلاه پهلوي داد، كلاه پهلوي كه اكنون علامت مشخص ايرانيان است (همانطور كه فينه كلاه مخصوص مصريهاست) از كلاه قديمي افسران دونرتبه نيروي دريايي انگلستان و كلاه جديد صاحبمنصبان فرانسوي تركيب شده است، گرچه كلاه پهلوي در خيابانها بيش از هر نوع كلاه ديگري ديده ميشود و علامت مشخص كارمندان كشوري ايران است، ولي هنوز در بين بازاريها افرادي از طبقه پايين مشاهده ميشود كه به جاي كلاه، پارچه ابريشمي دور سر خود ميپيچند و عبا دوش ميكنند، در اغلب نقاط ايران، البسه مردم، تابع جلفي و سبكي رسم
______________________________
(1)- عالمآراي اميني، ص 122.
(2)- محمد تقي بهار، سبكشناسي، ج 2، ص 82.
(3)- كاروند كسروي، شيخ صفي و تبارش، مجموعه 78 رساله و گفتار، به كوشش يحيي ذكاء، ص 72.
(4)- فرهنگ معين، ج 1، ص 994.
ص: 137
روز نيست، اينطور به نظر ميرسد كه البسه آنها جزو تركه موروثي خانوادگي شده كه براي مبارزه جاوداني با فقر تعمير و وصله ميشود ...» «1»
هنر خياطي و دوخت لباس
ظاهرا در قاره آسيا، قديمترين كشوري كه به «دوخت» و آراستگي ظاهري لباس مردان توجه كرده است، كشور كهنسال چين است.
پس از حمله مغول، هنر خياطي و دقت در دوخت لباس از سرزمين چين به وسيله مغولان، به ايران و با وساطت ايرانيان به اروپائيان آموخته شد.
كليجه ارخالق
استفاده از قيچي و الگو و «اتو» نيز از دوره مغول به بعد در ايران معمول گرديد.
خياط يا دوزنده را در عهد مغول قيچاجي يا قيچاچي و محل كار خياط را «قيچاجيخانه» ميگفتند، اين اصطلاحات در عهد صفويه نيز معمول بود، در كتاب عالمآرا در ص 166 چنين آمده است: «ميرزا حسين اصفهاني مشرف ركابخانه و قيچاجيخانه بود.»
بهطوريكه مينورسكي در سازمان حكومت صفوي يادآور شده است «در عهد صفويه دو قيچاجيخانه در دستگاه بيوتات موجود بود ... اولي قيچاجيخانه خاصه ناميده ميشد و اختصاص داشت به تهيه ملبوس شاه و اهل حرم و خلعتهاي گرانبهاي امرا كه تنپوش شاه بود و بعد به امرا داده ميشد.
دومي قيچاجيخانه امرا بود كه خلعتهاي كمبهاتري تهيه ميكرد و سه گونه محصول داشت كه عبارت بودند از بالاپوش و قبا و تاج و نيمتاج- «ساير امرا علي هذا القياس قيچاجي- خانه خاصه شريفه شاه جنتمكان كه از ابواب خلعتي مملو و شالها اندوخته بحر و كان بود.» عالمآرا، ص 228.
بهطوريكه از مندرجات عالمآراي عباسي برميآيد، قيچاجيگري و خياطي در دربار صفوي ارزش و اهميت بسيار داشت، چنانكه مينويسد:
«در خدمت اشرف مورد تربيت گشته، روزبروز به درجه عليا ترقي ميكرد و بخش
______________________________
(1)- سفرنامه فرد ريچاردز، پيشين ص 41.
ص: 138
خدمت منصب قيچاجيگري يافته ...» «1» (ص 1040).
لباس فقرا
درحاليكه از ديرباز اغنيا از انواع لباسهاي رنگارنگ و متنوع برخوردار بودند، طبقه محروم از عهد داريوش تا روزگار ما به علت فقر و تنگدستي غالبا لباس خود را وصله ميكردند و به قول سعدي «رقعه بر رقعه ميدوختند» و حاصل دسترنج خود را به فئودالها و مأمورين جورپيشه دولت ميپرداختند و خود ناچار به ناني بخور و نمير و لباسي ژنده و كوخ يا آلونكي گلي قناعت ميكردند.
سيهگليم خري ژندهجل و پشماگندكه ژندگيش نه درپي پذيرد و نه رفو در اصطلاح قديم درپيپذير يعني وصلهبردار، ظاهرا بعضي از لباسها چنان ژنده و پاره بودند كه وصلهبردار و قابل ترميم و اصلاح نبودند.
لباس كپنك
كپنك لباس زمستاني طبقه سوم بود «كه از نمد ميماليدند و بيشتر چوپانان و روستائيان و درويشان و جوانمردان و نيز داشمشديها در زمستان روي جامههاي خود ميپوشيدند و آن دو گونه بود، بيآستين و با آستينهاي بلند كه كپنك بلند جلوي آن باز است.
ما كه با يك فتني ساختهايم و كپنكبد، ادايي چه كشيم از فلك پير فلك «2» (گلگشتي توبا 34)
كپنكپوشكان ميدانيدر كمين تواند، ميداني ضياء رويدشتي
صنعت قلمكارسازي و تاريخچه اجمالي آن
هنوز اهل فن و متخصصين، به كشف تاريخ دقيق قلمكارسازي يعني هنر نقاشي يا چاپ تصاوير بر روي پارچهها، توفيق نيافتهاند. دو تابلويي كه از زمان سلجوقيان باقي مانده، نشان ميدهد كه اين صنعت از خيلي پيش در ايران معمول بوده ولي توسعه و رواج آن مسلما از قرن هفده آغاز شده و مراكز عمده آن در رشت، اصفهان، كاشان و بروجرد بوده است.
با اينكه اكثر تصاوير قلمكارها، چاپي است؛ نقاشيشده آن هم پيدا شده و بعضي اوقات نقاشي آن مرغوبتر بوده. با اينكه عدهاي رواج اين صنعت را حتي از دورههاي قديمتر از عصر غزنويان ميدانند، ولي در منابع موجود تا قرن هيجدهم نامي از قلمكار برده نشده. از بين سياحان، شاردن با اينكه از بازار صباغان به اشاره سخن گفته، از نقاشي روي پارچه مطلبي بيان نكرده است؛ در قرون اخير يعني در دوران حكومت قاجاريه (زمان فتحعليشاه) دكتر ج كريستي ويلسن، در كتاب صنايع ايران مينويسد، كه تصاوير نقاشيشده
______________________________
(1)- نگاه كنيد به فرهنگ معين، ج 3: ص 2897.
(2)- همان كتاب، ص 2896.
ص: 140
فتحعليشاه روي كرباس و روي مينياتور كشيده شده است، پارچههاي قلمكار براي پرده، سفره، رويه لحاف، لباس و زينت خانه بهكار ميرود و تصاوير آن بيشتر صحنههاي شكار، درختان كوچك و انواع گلهاست؛ اكنون كارهاي قلمي تقريبا متروك شده و بيشتر نقشها را به كمك قالبهاي چوبي روي پارچهها منعكس ميكنند.
زنان ايلات و قبايل ايران به رنگهاي تند و زنده علاقه نشان ميدهند، و به نظر اداره موزههاي هنرهاي زيباي كشور، لباسهاي قاسمآبادي كه در سواحل درياي مازندران از رامسر تا لاهيجان معمول است، از لباسهاي محلي ساير نقاط زيباتر و دلنشينتر است و سكنه اين ناحيه بيش از ساير نقاط در حفظ آداب و رسوم خود مقاومت كردهاند. «بطوركلي از حدود رامسر تا لاهيجان، زنهاي گيلكي دامنهاي بلند ميپوشند- تا روي كفشها ميافتد و لبه آن در قسمت پايين به نوارهاي متعدد با رنگهاي مختلف تزيين شده است؛ رنگ اين دامنها معمولا سياه است و پارچه آن همان قدكهائيست كه خودشان ميبافند؛ گاهي نيز دامنهاي زردرنگ يا قرمز و بسياري اوقات دامنهاي سفيد ميپوشند- در اين ايام قاسمآباديها و همسايگانشان پارچههاي رنگين مزين به گلهاي كوچك را به قدك ساده ترجيح ميدهند.» (براي كسب اطلاعات بيشتر رجوع كنيد، به مجله فرهنگ و هنر).
ص: 141
موسيقي و نوازندگان
ص: 143